آشوبی در دل

آشــوبی در دلـ....

#معرفی_کتاب
#کآشوب
کآشوب (بیست و سه روایت از روضه‌هایی که زندگی می‌کنیم)» به همت نفیسه مرشدزاده جمع‌آوری شده است. کآشوب روایت‌های واقعی و مستند از نسبت نسل‌های متفاوت امروز با واقعه‌ی سال ۶۱ هجری (شهادت مظلومانه امام حسین علیه‌السلام) است. این نویسندگان که شغل و گرایش‌های مختلف دارند، قرار بوده با لحن توصیفی، نسبتِ شخصی و زیسته‌ی خودشان با مجالس گذشته و امروز را گزارش کنند که البته، همه، دل از دست داده‌اند و این‌جا و آن‌جا، شیفتگی از متن‌ها بیرون زده است.

روایت هفتم؛ بر فراز تپه (علی غبیشاوی):

شانزده یا هفده ساله بودم. سه ماه تابستان و تعطیلات سال نو که در قم کاری نداشتیم، می‌رفتیم خوزستان، روستای پدری، پیش حاج‌بابا. اولین بار بود که محرم افتاده بود میان تعطیلات. اولین بار بود که محرم قم نبودیم.

آن روز وقتی داشتم اتصالی سیمِ باندهای حیاط را پیدا می‌کردم و وصله می‌زدم، وقتی داشتم میخ درآمده‌ی پایه‌ی عقبی منبر را با چکش سر جایش برمی‌گرداندم، وقتی بالای نردبان داشتم تار عنکبوت‌های گوشه و کنار حسینیه را می‌گرفتم، فکر می‌کردم که چطور باید با این ماه جایی غیر از قم روبه‌رو شوم. نامانوس بود. به عزاداری عربی عادت نداشتم.

دلهره داشتم و دلهره‌ام بعد از شروع دهه‌ی اول محرم بیشتر هم شد. آن‌قدر که سه چهار روز قبل از عاشورا برگشتم قم. زندگی طولانی‌مدت دور از خوزستان و کم و کمتر شدن حضورم در جمع عرب‌زبان‌های شهر و منحصر شدن صحبت‌های عربی خانواده به گفت‌وگوی‌های روزمره دایره‌ی لغات عربی‌ام را محدود کرده بود. برای همین نه از ساختار زبان کم و بیش پیچیده و نیمچه فاخر سخنران حسینیه‌ی حاج‌بابا سر در می‌آوردم و نه از معنای کلماتِ ترجیع‌بندها و ابوذیه‌های آخر مصیبت‌خوانی‌اش. سخت بود وقتی همه‌ی حاضران توی حسینیه دست بر پهنای صورت یا سر در گریبان اشک می‌ریختند و ناله می‌کردند، مثل توریستی در شهری غریب، آن وسط بنشینی و زل بزنی به آدم‌هایی که دلیل تأثرشان را درست و دقیق نمی‌فهمی...

کآشــوب
نویسنده :نفیسه مرشد زاده
نشر اطراف
قیمت در طاقچه:۶۳۰۰تومان
دیدگاه ها (۱)

#مترسکی_میان_ما قسمت سیزدهمرعنا با گوسفندهاش راهی دشت شد...و...

دشمنی بین عرب وایرانی وسیله ای است که سال ها کافران با اون ب...

هرچقدر به فرزندان اعتماد دارین به اینترنت به هیچ وجه اعتماد ...

#مترسکی_میان_ما قسمت دوازدهمفردای اون روز،صبح زود بلند شدم و...

پارت19

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط