(بهم اعتماد کن) پارت ۲۱
(بهم اعتماد کن) پارت ۲۱
کوک : پسره ی کنه یعنی دنبال یه موقعیت هستی تا اتو یه جا گیر بندازی
*میره تو کلاس و درو با شتاب باز میکنه
کوک : عایشش پسره ی لاشییییی ولش کن(با داد)
ویو ات : یهو کوک اومد تو با دادی که زد همه جمع شدن جلوی در کلاس
کوک : یااا با توام
جون وو : ات منو دوست داره خودش گفت منو میخاد
تو رو دوست نداره ازش دور بمون
کوک :...هع ات هیچ وقت اینجوری نمیگه
یکی : یا خدا دوباره اینا باهم بحثشون شد
کوک :* میره جلو و یقه ی جون وو رو میگیره
ببین تا نزدمت گمشو از جلو چشام
جون وو : چرا نمیفهمی میگم ات منو دوست داره
کوک : ..ات تو اینو دوست داری؟
ات : ..مممم ...ممممن
کوک : ات جوابمو بده
ویو ات : انقدر عصبانی بود که نمیتونستم درست صحبت کنم
جون وو : دیدی
ات : خفه شووو من تورو دوست ندارم
کوک : حالا که شنیدی گورتو گم کن جون وو
جون وو : ولی اون مال منه هر طور شده ازت میگیرمش
کوک : *با مشت میزنه تو دهن جون وو
حرف دهنتو بفهم ببین داری چی میگی
*جون وو هم میزنه
*دارن باهم دعوا میکنن
ویو ات : چرا اینا باید سر من بیاددد چرا انقدر بدختم به خاطر من دادن باهم دعوا میکنن
ات : بس کنید لدفن
.....کوک بسه
جون وو بس کن
ات : .......*تند تند نفس میکشه
ویو ات : چرا ....چرا نمیتونم نفس بکشم؟....چرا ریه هام میسوزه؟ عایی نمیتونم نمیشه ..........
یهو روی زانو هام افتادم
کوک : جون ووی عوضی
*یهو اتو میبینه
کوک : حیح اتتتت*میره سمت ات
اتتتتتت......... اتتتتتت خوبی؟
بلند شو
*ات بی هوش میشه
*دستشو زیر بینی ات میزاره
کوک : حیحححح اتتتت چرا نفس نمیکشی
*اتو روی دستاش بلند میکنه و میبره سمت اتاق بهداشت پیش دکتر
*همه پشتشون راه افتادن
کوک : اگه بمیری خودم میکشمت اتتتتتتتتتتتت
قرار بود دکتر قلب بشی اگه بری من چیکار کنم
..........
کوک : دکتر
دکتر : حیح جونگ کوک چیه
کوک : ات .... اون نفس نمیکشه
دکتر : چی؟ بزارش اینجا چکش کنم
....
......
دکتر : اون آسم داره
کوک : چی؟
دکتر : اون آسم داره ...
ویو کوک : یعنی چی؟ من الان چیکار کنم؟
دکتر دستگاه اکسیژن رو بهش وصل کردو یه سرم بهش زد
دکتر : باید به والدینش خبر بدم
کوک : نههه ..خودم بهشون خبر میدم
دکتر : مطمئن باشم جونگ کوک؟
کوک : بله
دکتر : خوبه ...توصیه هاش رو هم به تو میگم
کوک : باشه
دکتر : قرص و اسپری آسم براش مینویسم قرص هارو سر ساعت بخوره اسپری هم موقعی هایی که حالش بد بود بزنه
گریه. هیجان خیلی زیاد . غم . استرس و....اینا رو اصن نباید باهاش مواجه بشه
ویو کوک : چیزایی که ات همش باهاش سرو کله داره
کوک : چشم
دکتر : سرمش تموم شد میتونه بره
کوک : بله
ویو کوک : .....من باید چیکار کنم ....با حال توو..... . با جون وویی که میخاد تورو مال خودش کنه . با بورامی که منو به زور میخاد
کوک : من چیکار کنم ات........
کاش زندگی یه کم روی خوش بهمون نشون میداد ):)
لایک : ۵۰
کوک : پسره ی کنه یعنی دنبال یه موقعیت هستی تا اتو یه جا گیر بندازی
*میره تو کلاس و درو با شتاب باز میکنه
کوک : عایشش پسره ی لاشییییی ولش کن(با داد)
ویو ات : یهو کوک اومد تو با دادی که زد همه جمع شدن جلوی در کلاس
کوک : یااا با توام
جون وو : ات منو دوست داره خودش گفت منو میخاد
تو رو دوست نداره ازش دور بمون
کوک :...هع ات هیچ وقت اینجوری نمیگه
یکی : یا خدا دوباره اینا باهم بحثشون شد
کوک :* میره جلو و یقه ی جون وو رو میگیره
ببین تا نزدمت گمشو از جلو چشام
جون وو : چرا نمیفهمی میگم ات منو دوست داره
کوک : ..ات تو اینو دوست داری؟
ات : ..مممم ...ممممن
کوک : ات جوابمو بده
ویو ات : انقدر عصبانی بود که نمیتونستم درست صحبت کنم
جون وو : دیدی
ات : خفه شووو من تورو دوست ندارم
کوک : حالا که شنیدی گورتو گم کن جون وو
جون وو : ولی اون مال منه هر طور شده ازت میگیرمش
کوک : *با مشت میزنه تو دهن جون وو
حرف دهنتو بفهم ببین داری چی میگی
*جون وو هم میزنه
*دارن باهم دعوا میکنن
ویو ات : چرا اینا باید سر من بیاددد چرا انقدر بدختم به خاطر من دادن باهم دعوا میکنن
ات : بس کنید لدفن
.....کوک بسه
جون وو بس کن
ات : .......*تند تند نفس میکشه
ویو ات : چرا ....چرا نمیتونم نفس بکشم؟....چرا ریه هام میسوزه؟ عایی نمیتونم نمیشه ..........
یهو روی زانو هام افتادم
کوک : جون ووی عوضی
*یهو اتو میبینه
کوک : حیح اتتتت*میره سمت ات
اتتتتتت......... اتتتتتت خوبی؟
بلند شو
*ات بی هوش میشه
*دستشو زیر بینی ات میزاره
کوک : حیحححح اتتتت چرا نفس نمیکشی
*اتو روی دستاش بلند میکنه و میبره سمت اتاق بهداشت پیش دکتر
*همه پشتشون راه افتادن
کوک : اگه بمیری خودم میکشمت اتتتتتتتتتتتت
قرار بود دکتر قلب بشی اگه بری من چیکار کنم
..........
کوک : دکتر
دکتر : حیح جونگ کوک چیه
کوک : ات .... اون نفس نمیکشه
دکتر : چی؟ بزارش اینجا چکش کنم
....
......
دکتر : اون آسم داره
کوک : چی؟
دکتر : اون آسم داره ...
ویو کوک : یعنی چی؟ من الان چیکار کنم؟
دکتر دستگاه اکسیژن رو بهش وصل کردو یه سرم بهش زد
دکتر : باید به والدینش خبر بدم
کوک : نههه ..خودم بهشون خبر میدم
دکتر : مطمئن باشم جونگ کوک؟
کوک : بله
دکتر : خوبه ...توصیه هاش رو هم به تو میگم
کوک : باشه
دکتر : قرص و اسپری آسم براش مینویسم قرص هارو سر ساعت بخوره اسپری هم موقعی هایی که حالش بد بود بزنه
گریه. هیجان خیلی زیاد . غم . استرس و....اینا رو اصن نباید باهاش مواجه بشه
ویو کوک : چیزایی که ات همش باهاش سرو کله داره
کوک : چشم
دکتر : سرمش تموم شد میتونه بره
کوک : بله
ویو کوک : .....من باید چیکار کنم ....با حال توو..... . با جون وویی که میخاد تورو مال خودش کنه . با بورامی که منو به زور میخاد
کوک : من چیکار کنم ات........
کاش زندگی یه کم روی خوش بهمون نشون میداد ):)
لایک : ۵۰
۳۰.۷k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.