My sweet trouble

My sweet trouble 76✨

رفتیم تو اتاق که درو بست : خب چی می‌خواستی بگی؟
یهو کمرم گرفت به خودش نزدیک کرد، صورتم نوازش کرد و به لبام زل زد اومد نزدیک دستم گذاشتم روی لبام : الکی گفتی ارع؟ پس میخوا....


دستم برداشت و شروع کرد به بوسیدن لبام و محکم مک میزد، باید بگم حتی یه ثانیه هم نتونستم مقاومت کنم و دستام انداختم دور گردنش و همراهی میکردم، مثل دوتا تشنه که تازه به آب رسیده بودن هم دیگه رو می‌بوسیدیم!


چقد دلم برای این لبا تنگ شده بود، در حالی که میبوسید دستش برد زیر لباسم و حرکت میداد، تو همین حالت که تمام بدنم و لمس می‌کرد و از لبام دست نمی کشید منو برد سمت تخت و انداخت روش : خیلی دلم برات تنگ شده بود!

منم همینطور :)

دوباره شروع کرد به بوسیدن و گردنم بوسه های خیس میزاشت، خواست دکمه های لباسم در بیاره که : تهیونگ...الان نمیشه.

_ نمیتونم تحمل کنم!
+ اما الان.....

مامان بزرگ صدام کرد: بفرما بخاطر این میگم.

_ باشع ولی وقتی بزن دیگه چیزی جلو دارم نیست بیب
+ اوو چقد جدیدا بی تحمل شدی آقای کیم!

_ بیب اگه این زبون نداشتی می‌خواستی چیکار کنی؟
+ الان که دارم!😉
لپم رو چند بار تند تند بوسید: مرسی که هستی.

دستم بردم تو موهاش و یکم بهم شون ریختم: بزار برم وگرنه مامان بزرگ هر دومون میندازه بیرون.

_ اون داماد خوشگل شو دوست داره اینکارو نمیکنه
+ اع واقعا؟ ولی کاری کنی خودم بیرونت میکنم

یهو سرشو برد تو گردنم و یکی از سی.نه هامو فشار داد : اخخ چیکار کردی؟؟

_ مثل اینکه باید نرمشون کنم انگار یکم سفت شده!
+ بازم که منحرف بودنت شروع شد، پاشو تا نزدم وسط....
_ باشع باشع بلند شدم

+ آفرین پسر خوب.
بلند شدم رفتم تو سالن: جانم مامی جون، چیکار داشتی؟

( علامت مامان بزرگ ~ )
~ هیچی دیدم دوتایی رفتین تو اتاق برای همین صدات کردم.

+ها...ب..باشع
مامان بزرگ نمیدونه ما چه کارایی کردیم هعییی.....

رفتم تو آشپزخونه آب بخورم که سلین رو دیدم، سعی کردم باهاش حرف نزنم و زودتر برم تو سالن: آنیا.

+ بلع؟!
سلین: میشه کمکم کنی؟ تهیونگ میخواد به پلیس گذارش بده، لطفا جلوش رو بگیر خواهش میکنم، هر کاری بگی انجام میدم!

+ سلین همه اینا بکنار، چجوری میتونی بدون هیچ عذاب وجدانی اینارو ازم بخوای؟ اصلا چجوری میتونی تو چشام نگاه کنی؟ تو بچه ای که به امیدش نفس میکشیدم ازم گرفتی!

سکوت کرده بود، همون لحظه تهیونگ اومد و با دیدن مون سریع اومد سمتم: اینجا چیکار میکنی عزیزم ؟

+ هیچی اومدم آب بخورم.

_باشع... سلین بهتره بری دیگه وضیفت رو انجام دادی، برو و منتظر دادگاه باش!

همینجوری که سرش پایین بود رفت بیرون: خوبی؟

+ ا..ارع چیزی نیست.
چند مین بعد: نشسته بودیم و تهیونگ همش آروم می‌گفت منتظره بچه ها زودتر برن.

گوشی جیمین زنگ خورد و بعد چند دیقه اومد و گفت: مثل اینکه قراره دکور خونه رو عوض کنن، مجبوریم بریم هتل بمونیم.

~ خب همینجا بمونید پسرم.
_نه... چیزه یعنی هتل هم خوبع

+ تهیونگ زشته ( آروم بهش می‌گه)

تایلا: مامان بزرگ راست میگه، چند وقته دور هم نبودیم آنیا هم هنوز کامل خوب نشده این چند روز بمونیم اینجا

جیمین: باشع پس، اگه مشکلی نیست.

+ ن عزیزم چه مشکلی، خیلیم خوبه
سودا هم چون هنوز جایی رو پیدا نکرده بود چند روزی این‌جا بود و با این اوضاع همه بچه‌ها بودن.

حرص خوردن تهیونگ خیلی بامزه بود، همش لباش رو خیس میکرد و روی مبل جابجا می‌شود : چته؟

_ نمیدونی؟ را گفتی بمونن؟
+ تهیونگ واقعا که.....
_ خب چیکار کنم نمی‌تونم صبر کنم

شب بعد شام رفتیم اتاق، تهیونگ می‌خواست انجامش بدیم اما خیلی خسته بودم به بهونه اینکه صدا رو شاید بشنون و نمیشه راضی کردم فقط بخوابیم.
ولی با شرط تهیونگ رفتم لباس خواب باز و خوشگلی که داشتم پوشیدم و از پشت بغلم کرد و تا وقتی بخوابه کل بدنم رو لمس می‌کرد.


صبح:
صبحونه خوردیم و همه رفته بودن دنبال کارشون تهیونگ هم برای پروژه جدید رفته بود، حتی مامان بزرگ هم رفته بود خرید و حوصلم بشدت سر رفته بود، تصمیم گرفتم برم کافه، آماده شدم و آرایش کردم، فکر می‌کردم تموم نمیشه اما کنار خانواده و مخصوصا تهیونگ بودن باعث میشد زودتر حالم خوب شع و سختی هارو یادم بره
حاضر شدم و رفتم سمت کافه، چند مین بعد رسیدم و وارد کافه شدم سفارش دادم و از پنجره به منظره قشنگ بیرون نگاه میکردم

حس کردم یکی همش داره بهم نگاه می‌کنم اما نمی‌دونستم دقیقن می بود، یکم بعد یه دختر اومد نزدیکم: آنیا خانوم؟

+ بلع خودمم، بفرمایید ؟

° میشه باهاتون حرف بزنم ؟خیلی مهمه لطفاً!

+ ب..باشع
نشست و شروع کرد به حرف زدن: من تو خونه سلین کار میکنم ولی برای یه بخش دیگه و زیاد تو خونه نیستم برای همین شاید منو ندیده باشی ولی من خیلی شمارو دیدم

+ ارع اولین باره می‌بینمت
دیدگاه ها (۴)

My sweet trouble 7۷✨° راستش من تو این مدت با سایون خیلی خوب ...

🛐🤤

My sweet trouble 75✨_ نگران نباش عزیزم اومده تجربه کسب کنه!ب...

My sweet trouble 74✨سایون: من بهش کمک کردم فرار کنه!_ حتی بل...

My sweet trouble 54✨یکم بعد اومد: چی شده؟سلین: میشه برام یکا...

My sweet trouble 22✨+ چرا نمیاد؟هنوز پیدا نکرده! خودمون بریم...

My sweet trouble 57✨شب :>>>همه کنار ساحل نشسته بودیم و پتو ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط