نام رمان رسپینا
نام رمان : رسپینا
نام نویسنده: زهرا تیموری
ژانر: عاشقانه_ اجتماعی
خلاصه:
او رفت یا من رفتم؟!
نیست که بداند درون خود مچاله شده ام و هر شب خاطرات اسیدی ام را ورق میزنم!
پای چوبهی دار، بند بند وجودم را به رگبار میگیرم!
هر شب تا صبح خود را دفن میکنم اما سپیده دم، باز آن گور کن لعنتی از گور بدرم میکند!
حوایی بودم که به زور سرنوشت یا لج بخت برگشته سیب ممنوعه را به خوردم دادند!
با این قیاس که این بار خداوند حوا را بخشید و فرصت جبران دوباره داد اما آدم…
تا قبل از آن سیب کرم خوردهشی ممنوعه خود را کاشف سیاره ی جدیدی می پنداشتم.
اما اینک بدون او به بیماری لاعلاجی درگیر شده ام که هیچ نسخهی امیدی ندارد!
مقدمه:
بی تو من چیستم؟ ابرِ اندوه، بی تو سرگردان تر از پژواکم در کوه، گرد بادم در دشت، برگِ پاییزم در پنجهی باد، بی تو سرگردان تر از نسیم سحرم از نسیمِ سحرِ سرگردان
بی سر و سامان
بی تو، اشکم، دردم، آهم
آشیان برده زِ یاد
مرغ درمانده به شبِ گمراهم
بی تو خاکستر سردم، خاموش
نتپد دیگر در سینهی من، دل با شوق
نه مرا بر لب، بانگ شادی، نه خروش. “حمید مصدق”
بخشی از رمان:
امشب بعد از چند ماه تحمل، مثل کسی که مار خورده افعی شده، تموم آزار و شکنجه هایی رو که به سرم آورده بود بهش پس دادم. هنوز تنم داغ بود درست نمیفهمیدم دست هام به خون کثیف اون حیوون آغشته شدن! حیف اسم حیوون که روش میذاشتم.
تموم توانم رو جمع کردم با پاهایِ برهنه تند و بی نفس از خونهی کفریش به حالت دو فرار کردم. از خونه ای که قرار بود کاخ آرزوهام بشه اما فقط از زندون چند تا میلهی آهنی کم داشت و از صد تا بند و سلول انفرادی برام بدتر بود.
http://novelfor.ir/دانلود-رمان-رسپینا/
نام نویسنده: زهرا تیموری
ژانر: عاشقانه_ اجتماعی
خلاصه:
او رفت یا من رفتم؟!
نیست که بداند درون خود مچاله شده ام و هر شب خاطرات اسیدی ام را ورق میزنم!
پای چوبهی دار، بند بند وجودم را به رگبار میگیرم!
هر شب تا صبح خود را دفن میکنم اما سپیده دم، باز آن گور کن لعنتی از گور بدرم میکند!
حوایی بودم که به زور سرنوشت یا لج بخت برگشته سیب ممنوعه را به خوردم دادند!
با این قیاس که این بار خداوند حوا را بخشید و فرصت جبران دوباره داد اما آدم…
تا قبل از آن سیب کرم خوردهشی ممنوعه خود را کاشف سیاره ی جدیدی می پنداشتم.
اما اینک بدون او به بیماری لاعلاجی درگیر شده ام که هیچ نسخهی امیدی ندارد!
مقدمه:
بی تو من چیستم؟ ابرِ اندوه، بی تو سرگردان تر از پژواکم در کوه، گرد بادم در دشت، برگِ پاییزم در پنجهی باد، بی تو سرگردان تر از نسیم سحرم از نسیمِ سحرِ سرگردان
بی سر و سامان
بی تو، اشکم، دردم، آهم
آشیان برده زِ یاد
مرغ درمانده به شبِ گمراهم
بی تو خاکستر سردم، خاموش
نتپد دیگر در سینهی من، دل با شوق
نه مرا بر لب، بانگ شادی، نه خروش. “حمید مصدق”
بخشی از رمان:
امشب بعد از چند ماه تحمل، مثل کسی که مار خورده افعی شده، تموم آزار و شکنجه هایی رو که به سرم آورده بود بهش پس دادم. هنوز تنم داغ بود درست نمیفهمیدم دست هام به خون کثیف اون حیوون آغشته شدن! حیف اسم حیوون که روش میذاشتم.
تموم توانم رو جمع کردم با پاهایِ برهنه تند و بی نفس از خونهی کفریش به حالت دو فرار کردم. از خونه ای که قرار بود کاخ آرزوهام بشه اما فقط از زندون چند تا میلهی آهنی کم داشت و از صد تا بند و سلول انفرادی برام بدتر بود.
http://novelfor.ir/دانلود-رمان-رسپینا/
- ۲.۶k
- ۳۰ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط