حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 44
...............
مامان نیکا:*به سمت مغازه ی دوستم رفتم*
شوهرش قاچ.اقچی بود ولی چند سال پیش شوهرشو پلیس دستگیر کرد و اع.دامش کردن
الان دوستم داره کار شوهرشو ادامه میده
تنها فرقی که با کار شوهرش داره اینه که شوهرش مواد مخ.در قاچ.اق میکرده ولی این دوستم مسافرایی که میخوان برن یه کشور دیگه رو میبره لب مرز و به طور غیر قانونی از کشور خارجشون میکنع و کمی ام تو کار دلاره
رفتم پیشش ببینم میتونه کمکم کنع یا نه*
.....
مامان نیکا: سلاااام
اکرم(دوستش): چه عجبببب... یادی از ما کردی خانوم
مامان نیکا: هعیی چیکار کنیم دیگه
اکرم: خب چخبرا بیا بشین
مشتری: خانم ببخشید شلوار مام فیت دارید
اکرم: بله
مشتری: میشه ببینم
اکرم: بفرمایید
مشتری: ممنون
مامان نیکا:* یکم شک کردم به مشتریه
چون یه خانم خیلی محجبه و چادری بود.... وای خب شاید دوست دارع
چرا من آدمارو قضاوت میکنم؟؟*(تو دلش)
مامان نیکا: مزاحم کارت نباشم میرم بعدا میام
اکرم: نه نه اصلااا مگه من میزارم بری
حالا که اومدی میخوای بریی
مامان نیکا: نه گفتم شاید یه موقع کار داشته باشی
اکرم: نه بیا بشین
خب بگو ببینم چخبر چیکارا میکنی پسرو دخترت خوبن چیکار میکنن واییی چقدر دلم واسه ی نیکا تنگ شده
مامان نیکا: اکرممم(گریه)
اکرم: عههه قربونت برم چیشدییییی
مامان نیکا: .........
اکرم: بت میگم چیشده عزیزم؟
مامان نیکا: اکرم(گریه و هق هق)
اکرم: جونمم
مامان نیکا: بچم نیکا میخواد واسه همیشه از ایران بره که بتونه شغلشو از دست نده
از اون طرفم پسرم هیچ وقت خونه نیست... هر شب بیرونه
الان من نمیدونم چیکار کنمم(گریه)
اکرم: الهیی... درکت میکنم
مامان نیکا: نچ تا وقتی تجربه نکردی نمیتونی درک کنی
اکرم: خب تو خودتم نمیتونی بری پیشش؟
اکرم: نمیتونمم شوهرم قبل مرگش منو ممنوع الخروجم کرده الان دستم به جایی بند نیستت
مشتری: ببخشید سایز 36 این شومیز رو ندارید؟
اکرم: نه ماهیچی نداریم اصلا مغازه تعطیله
مشتری: واااا چه طرز صحبت کردن با مشتریه؟!!!
اکرم: بفرمایید بیرون
*مشتری رفت بیرون بالافاصله منم رفتم در مغازه رو قفل کردم*
(☆بچه ها اون خانمی که شلوار مام فیت خواسته بود توی اتاق پرو هست و داره حرف های مامان نیکا و دوستشو گوش میده و خب پلیسه☆)
اکرم: دورت بگردم من غصه نخور ایشالا دوباره میتونی ببینیش
مامان نیکا: ببین من خیلی دوست دارم بچم پیشرفت کنه ولی دوریشو نمیتونم تحمل کنم:)
اکرم
اکرم: جونم
مامان نیکا: میتونی واسم یه کاری کنی
اکرم: چیکا؟
مامان نیکا: پیشنهادی نداری برای اینکه نتونه بره؟؟
اکرم: نه والا
مامان نیکا: من گفتم برم ممنوع الخروجش کنم
اکرم: آره فکر خوبیه
مامان نیکا: خب وقت ندارم
بقیه اش تو کامنت
part 44
...............
مامان نیکا:*به سمت مغازه ی دوستم رفتم*
شوهرش قاچ.اقچی بود ولی چند سال پیش شوهرشو پلیس دستگیر کرد و اع.دامش کردن
الان دوستم داره کار شوهرشو ادامه میده
تنها فرقی که با کار شوهرش داره اینه که شوهرش مواد مخ.در قاچ.اق میکرده ولی این دوستم مسافرایی که میخوان برن یه کشور دیگه رو میبره لب مرز و به طور غیر قانونی از کشور خارجشون میکنع و کمی ام تو کار دلاره
رفتم پیشش ببینم میتونه کمکم کنع یا نه*
.....
مامان نیکا: سلاااام
اکرم(دوستش): چه عجبببب... یادی از ما کردی خانوم
مامان نیکا: هعیی چیکار کنیم دیگه
اکرم: خب چخبرا بیا بشین
مشتری: خانم ببخشید شلوار مام فیت دارید
اکرم: بله
مشتری: میشه ببینم
اکرم: بفرمایید
مشتری: ممنون
مامان نیکا:* یکم شک کردم به مشتریه
چون یه خانم خیلی محجبه و چادری بود.... وای خب شاید دوست دارع
چرا من آدمارو قضاوت میکنم؟؟*(تو دلش)
مامان نیکا: مزاحم کارت نباشم میرم بعدا میام
اکرم: نه نه اصلااا مگه من میزارم بری
حالا که اومدی میخوای بریی
مامان نیکا: نه گفتم شاید یه موقع کار داشته باشی
اکرم: نه بیا بشین
خب بگو ببینم چخبر چیکارا میکنی پسرو دخترت خوبن چیکار میکنن واییی چقدر دلم واسه ی نیکا تنگ شده
مامان نیکا: اکرممم(گریه)
اکرم: عههه قربونت برم چیشدییییی
مامان نیکا: .........
اکرم: بت میگم چیشده عزیزم؟
مامان نیکا: اکرم(گریه و هق هق)
اکرم: جونمم
مامان نیکا: بچم نیکا میخواد واسه همیشه از ایران بره که بتونه شغلشو از دست نده
از اون طرفم پسرم هیچ وقت خونه نیست... هر شب بیرونه
الان من نمیدونم چیکار کنمم(گریه)
اکرم: الهیی... درکت میکنم
مامان نیکا: نچ تا وقتی تجربه نکردی نمیتونی درک کنی
اکرم: خب تو خودتم نمیتونی بری پیشش؟
اکرم: نمیتونمم شوهرم قبل مرگش منو ممنوع الخروجم کرده الان دستم به جایی بند نیستت
مشتری: ببخشید سایز 36 این شومیز رو ندارید؟
اکرم: نه ماهیچی نداریم اصلا مغازه تعطیله
مشتری: واااا چه طرز صحبت کردن با مشتریه؟!!!
اکرم: بفرمایید بیرون
*مشتری رفت بیرون بالافاصله منم رفتم در مغازه رو قفل کردم*
(☆بچه ها اون خانمی که شلوار مام فیت خواسته بود توی اتاق پرو هست و داره حرف های مامان نیکا و دوستشو گوش میده و خب پلیسه☆)
اکرم: دورت بگردم من غصه نخور ایشالا دوباره میتونی ببینیش
مامان نیکا: ببین من خیلی دوست دارم بچم پیشرفت کنه ولی دوریشو نمیتونم تحمل کنم:)
اکرم
اکرم: جونم
مامان نیکا: میتونی واسم یه کاری کنی
اکرم: چیکا؟
مامان نیکا: پیشنهادی نداری برای اینکه نتونه بره؟؟
اکرم: نه والا
مامان نیکا: من گفتم برم ممنوع الخروجش کنم
اکرم: آره فکر خوبیه
مامان نیکا: خب وقت ندارم
بقیه اش تو کامنت
۱۶.۱k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.