گفت خوش به حالت

گفت: خوش به حالت
گفتم: چرا
گفت: عقل نداری راحتی
خندیدیم
نگاش کردم ، گفتم راس میگی
خندید
گفت: خُل
گفتم خل نبودم که الان پیش تو نبودم
گفت: اذیتت میکنم؟
گفتم: نه، تو زندگیمی
جواب نداد
گفتم: پس من چی؟
خودشو جمع و جور کرد
گفت: یه دوست خوب
نگاش کردم، سرشو پایین انداخت
گفتم: بیخیال! چایی یا بستنی؟
گفت: کلاسم دیر شده
گفتم: میشه بمونی؟
گفت: اخه منتظرن
اشکم سر خورد افتاد روی دسته کیفش
کیفشو برداشت
گفتم: بعد کلاست یه چایی
مهمون من!
گفت: منتظرم نباش
گفتم: ینی تنها برم؟
گفت: عادت میکنی...!
راه افتاد
رفتنش توی چشام میلرزید
داد زدم مطمئنی؟
روشو برگردوند
گفت: منو میبخشی؟
گفتم: یعنی چی؟
گفت: عادت میکنی...

راستش، میدونی
بعد اون روز
تنهایی قدم میزنم
تنهایی چایی میخورم
بیشتر مینویسم
اما
هیچ وقت عادت نکردم...

#علیرضا_فراهانی
دیدگاه ها (۱۱)

از همین میترسم که به کسی یا چیزی عادت کنی اون وقت اون کس یا ...

بہ یک نفر گفتند:شما دیوانہ اید ؟گفت: خیر ...ما فقط تعدادمان ...

قباد: لعنت به اونی که مارو زن و شوهر کردشهرزاد: میتونستی نخو...

"دوستت دارم"در زبان مردان شکل های مختلفی داردبعضی ها با یک ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط