پارت

پارت ۱۵
انچه گذشت:یه رازیو بهت میگم فقط بین منو تو باشه اوکی

کوک:اوکی...چه رازی ؟
تهیونگ:من عاشق ات شودم
کوک: واقعا
تهیونگ:اره
کوک:من یه فکری دارم
تهیونگ:چه فکری ؟؟
کوک:من میخوام به سوها اعتراف کنم و سوبرایزش کنم توعم همین کارو کن (خنده)
تهیونگ:فکر خوبیه باشه...شب بخیر
کوک:شب بخیر

صبح ساعت ۷:۰۰
ویو تهیونگ
امروز خیلی ذوق دارم خیلی وقته هیچین حسی نداشتم رفتم دم در اتاق ات تا بیاد پایین البته خودم صبحانه درست کردم صدایی ازش نشنیدم و نگرانش شودم در و باز کردم که دیدم خوابیده واییی چقدر گوگولییییه از اتاقش رفتم بیرون منو کوک نقشه کشیدیم کجا بهشون اعتراف کنیم و منتظر ات بودم بیاد که دیدم امد

تهیونگ:سلام (ذوق)
ات:...سلام ( گیجی)
(توجه همه اعضا خونه تهیونگ بودن)
ویو ات
جین و جیمین مشکوک میزد خیلی بهش شک داشتم برای همین رفتم ببینم اونی که بهش فکر میکنم نباشه

ات:جین...جیمین
جیمین و جین:جونم
ات:یه چندتا سوال ازتون دارم
جیمین و جین: خب بپرس
ات:باباتون کجاست
جیمین:بابای من...منو وقتی بچه بودم فروخت
جین:منم
ات: ب..باشه ممنون که گفتین
جیمین:چیزی شده؟؟
ات:نه نه چیزی نشده همینجوری پرسیدم

ویو ات
الان دیگه مطمئنم اونا داداشامن ولی باید تست دی ان ایی بدم برای همین یواشکی مسواک و شونه شونو بردم و آزمایش دادم و منتظر موندم تا نتیجه آزمایش برشه که دکتر امد

دکتر: خانم اینم جواب آزمایشتون
ات:ممنون
ویو ات
ازمایشو باز کردم که بله درسته اونا داداشامن الان چطور بهشون بگم باید سره یه فرست مناسب بگم الان باید برم عمارت قبل از اینکه کسی بفهمه

نیم ساعت بعد
ویو ات
رسیدم عمارت خدا رو شکر کسی نفهمید که تهیونگ امد پیشم

تهیونگ: آماده شو باید بریم یه جایی به دوستات هم بگو بیان
ات:منظورتون سوها و هانیه
تهیونگ:اره
ات:باشه

۱ساعت بعد
ویو تهیونگ
منتظر موندم تا ات اماده بشه که دیدم داره میاد

ات:من امادم
تهیونگ: پس بریم..به دوستات خبر دادی
ات:بله

ویو ات
بعد از چند دقیقه رسیدیم به یه جایی که خیلی خوشگل بود واقعا محو زیبایش شودم که یادم امد باید به کوک کمک میکردم ووووووففففف ولش که دیدم سوها داره میاد

ات:سلام گاو
سوها: سلام خره .....اینجا چه خبره؟؟
ات:منم نمیدونم راستی هانی کجاست
که دیدم داره با جیهوپ میاد
هانی:سلام
جیهوپ:سلام
سوها و ات: سلام
سوها:شما چرا باهم امدید؟؟
هانی: ماباهم قرار میزاریم (خجالت کشید)
ات و سوها:چییی
جیهوپ:درسته
تهیونگ:این بحثو تموم کنید ات میشه دنبالم بیای
ات:باشه
ویو ات
رفتم دنباله تهیونگ که چشمامو گرفت و بعد از چند دقیقه دستاشو از چشمام جدا کرد که زانو زد و یه حلقه توی دستش بود
تهیونگ: ات عاشقتم.... صاحب قلبم میشی
ات:ا...ا......ارهههه معلومه که میشم منم عاشقتم (اولش شوکه شد بعد خوشحال)
ویو تهیونگ
بلند شدم و حلقه رو کردم دستش و یهو بوسیدمش اولش شوکه شود بعد همراهیم کرد

ویو ات
از هم جدا شدیم که دیدم سوها و کوکم دارن میان دست توی دست هم

کوک و سوها:تبریک میگم (خنده)
تهیونگ و ات: همچنین(خنده)
که اعضا هم امدن و تبریک گفتن
ات: خب حالا که همتون اینجاید میخوام یه چیزی رو بگم..اولش نمیخواستم بگم
ولی الان که تصمیم گرفتم بگم

یهو برگه دی ان ایی بالا برد

ات:جیمین و جین داداشای منن

جیمین و جین تا اینو شنیدن اول شکه شودن بعد گریشون گرفت و محکم اتو بغل کردن و اتو تهیونگ ، کوک و سوها و
جیهوپ و هانی ازدواج کردن و به خوبی خوشی زندگی کردن.... پایان


بچه ها چه حسی دارید تموم شد 😭😭😭
دیدگاه ها (۹)

سم جدید اوردم براتون 🤣🤣🤣🤣راستی فندوقا فیک جدید در راهه هوووو...

من امدم با یه فیک دیگه 😁✌️✌️اسم فیک: عشق در دل مافیامشخصات ف...

پارت ۱۴انچه گذشت:منی که به هیچ دختری پانمیدادم الان عشق در ن...

توت فرنگی ها اینبار ببینید کوک چیکارتونه خودم داداشم یعنی من...

عشق در دل مافیاپارت ۱۰ساعت ۴:۴۰ عصر آنچه گذشت: نقاشیم تموم ش...

گل وحشی منپارت ۱ ساعت ۷:۴۰ویو ات حیح امروزم مثل همیشه باید م...

پارت ۹آنچه گذشت: آماده شودم برم شرکت که یهو.....یادم امد اتو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط