پارت²⁹
پارت²⁹
فصل دوم
............................
؛؛ خوشحالم که دوباره کنار همیم ... ولی میترسم دوباره گذشته تکرار بشه
نامجون لبخند شیرینی زد و دستشو رو شونه یونا کشید
نامجون" بهت اطمینان میدم جونگ کوک هیچ وقت نمیزاره همچین اتفاقی بیوفته
؛؛ امیدوارم
نیم ساعتی باهم گفتن و خندیدن مرور خاطره کردن
نامجون" بیا بریم داخل فک کنم زیادی حرف زدیم
؛؛ اومم بریم فک کنم بقیه هم بیدار شدن
باهم دیگه رفتن داخل و دیدن چند نفر بیدارن متعجب همو نگا کردن
؛؛ پس بقیه؟
جین" خوابن
نامجون" انگار خودمون باید دست به کار بشیم
؛؛ اینجور که بوش میاد اره .. بریم بیدارشون کنیم
یونا به خدمتکار گفت میز رو اماده کنه وبا نامجون رفتن بالا و همه رو بیدار کردن اخرین نفر الکسا و جونگ کوک مونده بودن
؛؛ من میرم جونگ کوکو بیدار کنم توهم برو الکسارو بیدار کن
نامجون" باشه
از هم جدا شدن و رفتن تو اتاقایه خودشون یونا اروم درو باز کرد و تو اتاقو نگا کرد ... جونگ کوک خیلی اروم خوابیده بود یونا کامل وارد اتاق شد و درو بست رفت و رو تخت دراز کشید به صورت بی نقص جونگ کوک نگا کرد جلو رفت و گونشو بوسید در گوشش اروم زمزمه کرد
؛؛ عشقم بیدار شو .. پاشو بریم صبحانه بخوریم
تنها فقط یه صدایه هومی از جونگ کوگ شنید و این جوابی نبود که یونا میخواست دوباره صداش زد ولی انگار نه انگار
؛؛عشقمم؟ بیدار شو دیگهه
_ هومم .. چیشده؟
؛؛ پاشو بریم
_ کجا؟
؛؛ صبحانه بخوریم
_ من نمیام
کمی مکث کرد و بعد یکم فکر کردن مجبور شد از صلاحش استفاده کنه صورت جونگ کوک رو بین دستاش گرفت و بعد لب هاشو رو لبایه جونگ کوک گذاشت و اروم بوسیدشون وقتی دید جونگ کوک همکاری میکنه سریع ازش جدا شد
_ اومم یکی دیگه
؛؛ نه
_ زودی بلند میشماا
؛؛ جونگ کوک نهه پاشوو
به زور و زحمت بلندش کرد و رفتن پایین .... با ارامش صبحانشونو خوردن تهیونگم راجب بیرون رفتن حرف میزد و رفتن تو پذیرایی نشستن و بازم یونا خندش گرفته بود از کارایه معدبانه تهیونگ
_ یونا خوبی؟
؛؛ هوم؟ عا .. عا اره خوبم
تهیونگ" میخوایین بریم شهرو بگردیم؟
جیهوپ" فکر خوبیه
؛؛ اره خوبه
یهو تمام پسرا برگشتن سمتشو و نگا کردن متعجب گفت
؛؛ چیه؟
_ جناب عالی جایی تشریف نمیارید
؛؛ یعنی چی؟
جین" یعنی ما هفتایی میخواییم بریم بگردیم دخترا میشینن تو خونه
هانول" عههه نه بابا؟
یونگی" ببینید دخترا .. قرار نیست هرجارفتیم شماهم مث دم بهمون بچسبین و بیایین
تهیونگ و جونگ کوک " موافقیم
؛؛ الان ماهم میخواییم بیاییم چیکار کنیم؟
_ میشینین تو خونه کار خاصی نمیکنید
دخترا بدجور حرصی شده بودن و تصمیم گرفتن که ....
فصل دوم
............................
؛؛ خوشحالم که دوباره کنار همیم ... ولی میترسم دوباره گذشته تکرار بشه
نامجون لبخند شیرینی زد و دستشو رو شونه یونا کشید
نامجون" بهت اطمینان میدم جونگ کوک هیچ وقت نمیزاره همچین اتفاقی بیوفته
؛؛ امیدوارم
نیم ساعتی باهم گفتن و خندیدن مرور خاطره کردن
نامجون" بیا بریم داخل فک کنم زیادی حرف زدیم
؛؛ اومم بریم فک کنم بقیه هم بیدار شدن
باهم دیگه رفتن داخل و دیدن چند نفر بیدارن متعجب همو نگا کردن
؛؛ پس بقیه؟
جین" خوابن
نامجون" انگار خودمون باید دست به کار بشیم
؛؛ اینجور که بوش میاد اره .. بریم بیدارشون کنیم
یونا به خدمتکار گفت میز رو اماده کنه وبا نامجون رفتن بالا و همه رو بیدار کردن اخرین نفر الکسا و جونگ کوک مونده بودن
؛؛ من میرم جونگ کوکو بیدار کنم توهم برو الکسارو بیدار کن
نامجون" باشه
از هم جدا شدن و رفتن تو اتاقایه خودشون یونا اروم درو باز کرد و تو اتاقو نگا کرد ... جونگ کوک خیلی اروم خوابیده بود یونا کامل وارد اتاق شد و درو بست رفت و رو تخت دراز کشید به صورت بی نقص جونگ کوک نگا کرد جلو رفت و گونشو بوسید در گوشش اروم زمزمه کرد
؛؛ عشقم بیدار شو .. پاشو بریم صبحانه بخوریم
تنها فقط یه صدایه هومی از جونگ کوگ شنید و این جوابی نبود که یونا میخواست دوباره صداش زد ولی انگار نه انگار
؛؛عشقمم؟ بیدار شو دیگهه
_ هومم .. چیشده؟
؛؛ پاشو بریم
_ کجا؟
؛؛ صبحانه بخوریم
_ من نمیام
کمی مکث کرد و بعد یکم فکر کردن مجبور شد از صلاحش استفاده کنه صورت جونگ کوک رو بین دستاش گرفت و بعد لب هاشو رو لبایه جونگ کوک گذاشت و اروم بوسیدشون وقتی دید جونگ کوک همکاری میکنه سریع ازش جدا شد
_ اومم یکی دیگه
؛؛ نه
_ زودی بلند میشماا
؛؛ جونگ کوک نهه پاشوو
به زور و زحمت بلندش کرد و رفتن پایین .... با ارامش صبحانشونو خوردن تهیونگم راجب بیرون رفتن حرف میزد و رفتن تو پذیرایی نشستن و بازم یونا خندش گرفته بود از کارایه معدبانه تهیونگ
_ یونا خوبی؟
؛؛ هوم؟ عا .. عا اره خوبم
تهیونگ" میخوایین بریم شهرو بگردیم؟
جیهوپ" فکر خوبیه
؛؛ اره خوبه
یهو تمام پسرا برگشتن سمتشو و نگا کردن متعجب گفت
؛؛ چیه؟
_ جناب عالی جایی تشریف نمیارید
؛؛ یعنی چی؟
جین" یعنی ما هفتایی میخواییم بریم بگردیم دخترا میشینن تو خونه
هانول" عههه نه بابا؟
یونگی" ببینید دخترا .. قرار نیست هرجارفتیم شماهم مث دم بهمون بچسبین و بیایین
تهیونگ و جونگ کوک " موافقیم
؛؛ الان ماهم میخواییم بیاییم چیکار کنیم؟
_ میشینین تو خونه کار خاصی نمیکنید
دخترا بدجور حرصی شده بودن و تصمیم گرفتن که ....
۴.۶k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.