چند پارتی از لینو وقتی که نزدیک بود
چند پارتی از لینو: (وقتی که نزدیک بود...)
ات: جیغ و داد-
استف: دختره ی هرزه....خودت انتخاب میکنی اینطوری باهات رفتار کنم -با حرس گفتن
ات: خفه شو عوضی -گریه- گمشوووووو.....-داد
استف: دهنتو ببند تا بیشتر از این عصبانیم نکردی
جلوم نشست و دوتا دستامو سفت گرفت و داد بالا و شروع کرد به بوسیدنم، همش تقلا میکردم اما اون هیچ حرکتی نمیکرد
فقط دعا دعا میکردم یکی بیادو کمکم کنه، ولی کی...هیچکس این وقت شب نبود....حق با لینو بود باید باهاش میرفتم که استف داشت لباسمو میداد بالا که یهو یه نفر از پشت هلش داد و افتاد که فهمیدم لینوعه
لینو: ازش دور شو مرتیکه ی اشغال
سریع ازش فاصله گرفتم و دور شدم که اون رو استف افتاد و شروع کرد به مشت زدنش و بعد چند دقیقه ولش کرد و اومد طرف من
لینو: خوبی؟حالت خوبه؟دیر کردم؟صدمه دیدی؟ -نفس نفس و نگران
بدون گفتن چیزی یهو گریم گرفت و رفتم تو بغلش
لینو: عاههه.....هیشششش....چیزی نیست....همه چی تموم شد....دیگه تموم شد -نوازش کردن موهات- دیگه من اینجام....پیشت....
(یه ربع بعد)
رو قسمتی از ماشین آمبولانس که به همراه چند تا ماشین پلیس که بیرون کمپانی بودن نشسته بودی و پرستار داشت معاینت میکرد
پرستار: حالت خوبه؟دیگه جاییت صدمه ندیده؟
ات: ن...نه خوبم
پرستار: خوبه -رفت
لینو کنارت بود و همش نوازشت میکرد و به اعضا خبر داده بودو اونا داشتن میومدن
لینو: تقصیر من بود...
ات: هوم....؟
لینو: اگر به حرفت گوش نمیدادم و از پیشت نمیرفتم این بلا سرت نمیومد
ات: اینو نگو آنقدر
ات: تو همین الانشم نجاتم دادی
لینو: ولی اگر متوجه نمیشدم یا دیر میکردم چی؟!
ات: دیگه گذشته...بیخیالش شو....
لینو: ولی.....
ات: عههههه....گفتم تمومش کن
هان: اتتتتتتت.... -داد
هردوتون سرتونو برگردوندید سمت صدا و دیدی د همه ی اعضا نفس نفس زنان که معلوم بود دوویده بودن اومده بودن پیشتون
چان: حالت خوبه؟صدمه دیدی؟خیلی حالت وخیمه؟
ات: نگران نباش من خوبم
چانگبین: خیلی نگرانت بودیم
ای آن: اره حتما خیلی ترسیده بودی
ات: ا...اره ولی لینو نجاتم داد
همه لینو رو نگاه کردن-
فلیکس: اگر تو نبودی نزدیک بود....
چان: نفوذ بد نزن دیگه
هیوجین: به هر حال خداروشکر که سالمی
همه اعضا بغلت کردن-
ات: مرسی که همیشه کنارمید
هان: ما بیش از حد دوست داریم
سونگمین: اوهوم، خیلی زیاد
لینو: لبخند-
لینو هم داشت به تویی که با اعضا حرف میزدی نگاه میکرد چشماش غرقت شده بودن....و کاملا با اون زیبایی که از نظرش داشتی تمام لبخندشو محوت کرده بود
پایان🥺💖
ات: جیغ و داد-
استف: دختره ی هرزه....خودت انتخاب میکنی اینطوری باهات رفتار کنم -با حرس گفتن
ات: خفه شو عوضی -گریه- گمشوووووو.....-داد
استف: دهنتو ببند تا بیشتر از این عصبانیم نکردی
جلوم نشست و دوتا دستامو سفت گرفت و داد بالا و شروع کرد به بوسیدنم، همش تقلا میکردم اما اون هیچ حرکتی نمیکرد
فقط دعا دعا میکردم یکی بیادو کمکم کنه، ولی کی...هیچکس این وقت شب نبود....حق با لینو بود باید باهاش میرفتم که استف داشت لباسمو میداد بالا که یهو یه نفر از پشت هلش داد و افتاد که فهمیدم لینوعه
لینو: ازش دور شو مرتیکه ی اشغال
سریع ازش فاصله گرفتم و دور شدم که اون رو استف افتاد و شروع کرد به مشت زدنش و بعد چند دقیقه ولش کرد و اومد طرف من
لینو: خوبی؟حالت خوبه؟دیر کردم؟صدمه دیدی؟ -نفس نفس و نگران
بدون گفتن چیزی یهو گریم گرفت و رفتم تو بغلش
لینو: عاههه.....هیشششش....چیزی نیست....همه چی تموم شد....دیگه تموم شد -نوازش کردن موهات- دیگه من اینجام....پیشت....
(یه ربع بعد)
رو قسمتی از ماشین آمبولانس که به همراه چند تا ماشین پلیس که بیرون کمپانی بودن نشسته بودی و پرستار داشت معاینت میکرد
پرستار: حالت خوبه؟دیگه جاییت صدمه ندیده؟
ات: ن...نه خوبم
پرستار: خوبه -رفت
لینو کنارت بود و همش نوازشت میکرد و به اعضا خبر داده بودو اونا داشتن میومدن
لینو: تقصیر من بود...
ات: هوم....؟
لینو: اگر به حرفت گوش نمیدادم و از پیشت نمیرفتم این بلا سرت نمیومد
ات: اینو نگو آنقدر
ات: تو همین الانشم نجاتم دادی
لینو: ولی اگر متوجه نمیشدم یا دیر میکردم چی؟!
ات: دیگه گذشته...بیخیالش شو....
لینو: ولی.....
ات: عههههه....گفتم تمومش کن
هان: اتتتتتتت.... -داد
هردوتون سرتونو برگردوندید سمت صدا و دیدی د همه ی اعضا نفس نفس زنان که معلوم بود دوویده بودن اومده بودن پیشتون
چان: حالت خوبه؟صدمه دیدی؟خیلی حالت وخیمه؟
ات: نگران نباش من خوبم
چانگبین: خیلی نگرانت بودیم
ای آن: اره حتما خیلی ترسیده بودی
ات: ا...اره ولی لینو نجاتم داد
همه لینو رو نگاه کردن-
فلیکس: اگر تو نبودی نزدیک بود....
چان: نفوذ بد نزن دیگه
هیوجین: به هر حال خداروشکر که سالمی
همه اعضا بغلت کردن-
ات: مرسی که همیشه کنارمید
هان: ما بیش از حد دوست داریم
سونگمین: اوهوم، خیلی زیاد
لینو: لبخند-
لینو هم داشت به تویی که با اعضا حرف میزدی نگاه میکرد چشماش غرقت شده بودن....و کاملا با اون زیبایی که از نظرش داشتی تمام لبخندشو محوت کرده بود
پایان🥺💖
- ۲۴.۷k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط