«قلدر مدرسه من!»
«قلدر مدرسه من!»
P19🌚💙
*میراندا: رفتم سر جام نشستم و دوباره به فکر فرو رفتم
چرا باید این زندگیو داشته باشم؟ احساس پوچی میکنم
اگه اونروز پامو از خونه بیرون نمیذاشتم شاید اتفاقی برام نمیوفتاد
~ فلش بک به ۴ سال پیش ~
*میراندا: داشتم از خونه دوستم به سمت خونم میرفتم دیگه کم کم نصفه شب میشد راهم طولانی بود پس تصمیم گرفتم تاکسی بگیرم
سوار تاکسی شدم و پولو دادم
در ماشینو قفل کرد و از یه مسیر دیگه میرفت در صورتی که اون طرف هیچ جوری به سمت خونم نمیرفت.
میخواستم جیغو داد کنم اما
گازی پخش شد و سیاهی مطلق.....
با اب سردی که روم ریخته شد بیدار شدم«ادامشم میدونید تو پارت قبلی»
~ زمان حال ~
هانول: میراندا؟
رسپینا: میرانداااااااا
هانول: زنده ای؟
میراندا: چتونهه
هانول: زنگ خود بیا بریم
میراندا: من میخوام تو کلاس بمونم شما برید
*میراندا: اعصابم خورد شده بود که الان این قضیه یادم اومد
از مدیرمون خواستم که بهم مرخصی بده چند روز و رفتم خونه
وقتی رسیدم فقط رفتم رو تختم و تا میتونستم گریه کردم که چشمام گرم شدو خوابیدم
وقتی بیدار شدم ساعت ۸ شب بود رفتم تو حموم یکم تو اینه به خودم نگاه کردم دوباره بغضم ترکید اشکمو پاک کردم رفتم حولمو برداشتم دوش ابو باز کردم و صبر کردم اب گرم شه وان که پر شد دراز کشیدم توی وان به تیغ توی حموم نگاه کردم
شاید بهترین راه همین باشه تیغو برداشت و روی رگش کشید و لبخند تلخی همراه با بغضش میزد تا اینکه روی زمین افتاد
راوی: هانول چند بار بهش زنگ زده بود ولی بر نداشت میراندا بشدت هانول رو نگران کرده بود
---------------------------------
دلیل بدین ک چرا حمایت نمیکنین؟
فیک بده؟
من بد مینویسم؟
از من خوشتون نمیاد؟
ژانر فیکو دوس ندارین؟
هیجان نداره؟
کلا از هیچکدوم خوشتون نمیاد؟
میخواین ناشناس بزارم اونجا بگین؟
P19🌚💙
*میراندا: رفتم سر جام نشستم و دوباره به فکر فرو رفتم
چرا باید این زندگیو داشته باشم؟ احساس پوچی میکنم
اگه اونروز پامو از خونه بیرون نمیذاشتم شاید اتفاقی برام نمیوفتاد
~ فلش بک به ۴ سال پیش ~
*میراندا: داشتم از خونه دوستم به سمت خونم میرفتم دیگه کم کم نصفه شب میشد راهم طولانی بود پس تصمیم گرفتم تاکسی بگیرم
سوار تاکسی شدم و پولو دادم
در ماشینو قفل کرد و از یه مسیر دیگه میرفت در صورتی که اون طرف هیچ جوری به سمت خونم نمیرفت.
میخواستم جیغو داد کنم اما
گازی پخش شد و سیاهی مطلق.....
با اب سردی که روم ریخته شد بیدار شدم«ادامشم میدونید تو پارت قبلی»
~ زمان حال ~
هانول: میراندا؟
رسپینا: میرانداااااااا
هانول: زنده ای؟
میراندا: چتونهه
هانول: زنگ خود بیا بریم
میراندا: من میخوام تو کلاس بمونم شما برید
*میراندا: اعصابم خورد شده بود که الان این قضیه یادم اومد
از مدیرمون خواستم که بهم مرخصی بده چند روز و رفتم خونه
وقتی رسیدم فقط رفتم رو تختم و تا میتونستم گریه کردم که چشمام گرم شدو خوابیدم
وقتی بیدار شدم ساعت ۸ شب بود رفتم تو حموم یکم تو اینه به خودم نگاه کردم دوباره بغضم ترکید اشکمو پاک کردم رفتم حولمو برداشتم دوش ابو باز کردم و صبر کردم اب گرم شه وان که پر شد دراز کشیدم توی وان به تیغ توی حموم نگاه کردم
شاید بهترین راه همین باشه تیغو برداشت و روی رگش کشید و لبخند تلخی همراه با بغضش میزد تا اینکه روی زمین افتاد
راوی: هانول چند بار بهش زنگ زده بود ولی بر نداشت میراندا بشدت هانول رو نگران کرده بود
---------------------------------
دلیل بدین ک چرا حمایت نمیکنین؟
فیک بده؟
من بد مینویسم؟
از من خوشتون نمیاد؟
ژانر فیکو دوس ندارین؟
هیجان نداره؟
کلا از هیچکدوم خوشتون نمیاد؟
میخواین ناشناس بزارم اونجا بگین؟
۷.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.