«قلدر مدرسه من!»
«قلدر مدرسه من!»
P20🌚💙
راوی: هانول چند بار بهش زنگ زده بود ولی بر نداشته بود میراندا بشدت هانول رو نگران کرده بود
پس تصمیم گرفت به خونهی میراندا بره
خوشبختانه اونا کلید خونه ی هم دیگه رو داشتن
*هانول: در خونشو باز کردم و رفتم تو صداش کردم ولی جوابی به گوشم نرسید به سمت اتاقش رفتم ماشالله خونه نبود ک قصر بود
در اتاقشو باز کردم که دیدم از زیر در حموم خون ریخته سعی کردم درو با کنم اما میراندا پشت در بود با یکم زور در باز شد و با چیزی که دیدم به چشمام اعتماد نداشتم
اون.... رگشو زده بود ولی چرا اون همچین دختری نبود
سریع به بیمارستان زنگ زدم و به محض قطع کردن به رسپینا زنگ زدم جواب نداد
پس به تهیونگ زنگ زدم
هانول: تهیونگ کمک*زاار
ته: چیشده
هانول: بیا خونه میراندا* با هق هق
ته: باشه قربونت برم گریه نکن لوکیشن و برام بفرست
قطع کرد...
*هانول: بعد قطع کردن میراندا رو بلند کردم و سعی کردم لباسی تنش کنم
سخت بود اما شدنی بود
بعد اینکه دستشو با باند بستم تا بیشتر خون ازش نره صدای اژیر انبولانس رسید
وارد خونه شدن منم مجبور شدم برم پایین تا بهشون بگم اونجاس
تهیونگ و جونگ کوکم پشت سرشون دیدم
تهیونگ: اوضاع خیلی قاراشمیشه انگار
جونگ کوک: موافقم...
*هانول: میراندارو بردن و من فقط توی بغل تهیونگ گریه کردم چشام و که باز کردم توی بیارستان بودیم
اشفته بلند شدم که دیدم رسپینا با یه صورت رنگ پریده داره بهم نگاه میکنه
هانول: میراندا کجاس
رسپینا: .....
هانول: دارم میگم میراندا کووو
تهیونگ: آروم باش هنوز توی اتاق عمله
~ دکتر اومد بیرون ~
دکتر: عمل موفقیت امیز بود اگه دیرتر اورده بودینش ممکن بود تموم کنه فعلا حال بیمار خوبه ولی توی کماس
تهیونگ: اوکی ممنون
جونگ کوک: دیدی، گفت حالش خوبه
تهیونگ: میخوای ببرمت خونه استراحت کنی؟
هانول:*سرشو به علامت نه تکون داد*
~ تهیونگ بغل هانول نشست و هانول سرشو رو شونش گذاشت ~
هانول: اون همچین ادمی نبود اون همیشه خیلی خوشحال بود....
اگه میدونستم انقد حالش بده که دست به همچین کاری میزنه بیشتر مراقبش میبودم
خودش میگفت از اینکه ادما خودکشی بکنن یا دستشونو با تیغ بزنن برای جلب توجه بدش میاد
یعنی انقد حالش بد بود که اینکارو کرد؟*با بغض
تهیونگ: ادما همیشه درداشونو به کسی نمیگن
چشماتو ببند و بخواب، یکم استراحت کن
-----------------------------------------
سخنی ندارم🤡👍🏽
P20🌚💙
راوی: هانول چند بار بهش زنگ زده بود ولی بر نداشته بود میراندا بشدت هانول رو نگران کرده بود
پس تصمیم گرفت به خونهی میراندا بره
خوشبختانه اونا کلید خونه ی هم دیگه رو داشتن
*هانول: در خونشو باز کردم و رفتم تو صداش کردم ولی جوابی به گوشم نرسید به سمت اتاقش رفتم ماشالله خونه نبود ک قصر بود
در اتاقشو باز کردم که دیدم از زیر در حموم خون ریخته سعی کردم درو با کنم اما میراندا پشت در بود با یکم زور در باز شد و با چیزی که دیدم به چشمام اعتماد نداشتم
اون.... رگشو زده بود ولی چرا اون همچین دختری نبود
سریع به بیمارستان زنگ زدم و به محض قطع کردن به رسپینا زنگ زدم جواب نداد
پس به تهیونگ زنگ زدم
هانول: تهیونگ کمک*زاار
ته: چیشده
هانول: بیا خونه میراندا* با هق هق
ته: باشه قربونت برم گریه نکن لوکیشن و برام بفرست
قطع کرد...
*هانول: بعد قطع کردن میراندا رو بلند کردم و سعی کردم لباسی تنش کنم
سخت بود اما شدنی بود
بعد اینکه دستشو با باند بستم تا بیشتر خون ازش نره صدای اژیر انبولانس رسید
وارد خونه شدن منم مجبور شدم برم پایین تا بهشون بگم اونجاس
تهیونگ و جونگ کوکم پشت سرشون دیدم
تهیونگ: اوضاع خیلی قاراشمیشه انگار
جونگ کوک: موافقم...
*هانول: میراندارو بردن و من فقط توی بغل تهیونگ گریه کردم چشام و که باز کردم توی بیارستان بودیم
اشفته بلند شدم که دیدم رسپینا با یه صورت رنگ پریده داره بهم نگاه میکنه
هانول: میراندا کجاس
رسپینا: .....
هانول: دارم میگم میراندا کووو
تهیونگ: آروم باش هنوز توی اتاق عمله
~ دکتر اومد بیرون ~
دکتر: عمل موفقیت امیز بود اگه دیرتر اورده بودینش ممکن بود تموم کنه فعلا حال بیمار خوبه ولی توی کماس
تهیونگ: اوکی ممنون
جونگ کوک: دیدی، گفت حالش خوبه
تهیونگ: میخوای ببرمت خونه استراحت کنی؟
هانول:*سرشو به علامت نه تکون داد*
~ تهیونگ بغل هانول نشست و هانول سرشو رو شونش گذاشت ~
هانول: اون همچین ادمی نبود اون همیشه خیلی خوشحال بود....
اگه میدونستم انقد حالش بده که دست به همچین کاری میزنه بیشتر مراقبش میبودم
خودش میگفت از اینکه ادما خودکشی بکنن یا دستشونو با تیغ بزنن برای جلب توجه بدش میاد
یعنی انقد حالش بد بود که اینکارو کرد؟*با بغض
تهیونگ: ادما همیشه درداشونو به کسی نمیگن
چشماتو ببند و بخواب، یکم استراحت کن
-----------------------------------------
سخنی ندارم🤡👍🏽
۶.۶k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.