«قلدر مدرسه من!»
«قلدر مدرسه من!»
P21🌚💙
تهیونگ: ادما همیشه درداشونو به کسی نمیگن
چشماتو ببند بخواب، یکم استراحت کن
و روی موهاشو بوسید
~یک هفته بعد~
هانول: هی میراندا چرا بیدار نمیشی؟
دلم برات تنگ شده
پاشو دیگه خیلی خوابیدی درس و مدرسه داریااا*بغض
به جونگ کوک مشکوک شدمااا احتمال داره حساتون دوطرفه باشه*لبخند تلخ
رسپینام مثل من داغونه پاشو بغلم کن دیگه
میدونم بغل دوست نداری ولی مگه نمیگفتی منو رسپینا استثنائیم؟ *بغض صگی
منی که تو کلاس هیچوقت درسو گوش نمیکردم بخاطر تو همه نکته هارو نوشتم که بهت همشونو بگم نیازی نیس بگم تو که همیشه همهی درسارو جلوتر بلد بودی....
امیدوارم زودتر ببینمت، فردا بعد مدرسه دوباره بهت سر میزنم:»
~رفت بیرون~
*هانول: به سمت دکتر رفتم
دکتر: بیمار انگار داره چیزی میبینه ک دلش نمیخواد ازش دل بکنه فقط یه معجزه باید پیش بیاد تا بهوش بیاد
در هر صورت اتفاقی افتاد بهتون میگم.
هانول: مرسی *لبخند
*هانول: هوای خوبی بود جون میداد برای قدم زدن
تا خونه پیاده رفتم نا برام نمونده بود ک دکتر میراندا بهم زنگ زد
دکتر: سلام خانم جئون هی خبر خوب
هانول: سلام؟! چی شده؟
دکتر: میراندا بهوش اومد ولی هنوز اونقد هوشیاریشو بدست نیاورده داره هزیون میگه
میراندا: عه تو چه جذابی به این صورت فقط پزشکی میاد
هانولی که سعی داشت خندشو کنترل کنه گفت
هانول: میتونم الان بیام؟*درحال پاره شدن
دکتر: ار...
میراندا: شماره بدم پاره کنییی؟؟
دکتر: الان منو میخوره توروخدا زودتر بیا
هانول: الان میام*پاره شد دیگه
*هانول: یکم کرم ریزی بد نیس؟ رفتم با گریه به رسپینا گفتم
هانول: رسپینا*اشکککککک
رسپینا: ها چی شده؟
هانول: میراندااااا*زاااااررر
رسپینا: چی شده؟؟*زااااررر
هانول حالت عادی به خودش گرفت و با خوشحالی گفت: هیچی میراندا بهوش اومده حیحی
رسپینا لنگه دمپاییشو در اوردو به سمتش پرت کرد
هانول: خبر به این خوبی دادن بهت تازه میزنی منو؟
پاشو کاراتو بکن نمیایَم خودم میرم میراندا باهات چص کنه
-------------------------------------
هنوزم سخنی ندارم🤡👍🏽
P21🌚💙
تهیونگ: ادما همیشه درداشونو به کسی نمیگن
چشماتو ببند بخواب، یکم استراحت کن
و روی موهاشو بوسید
~یک هفته بعد~
هانول: هی میراندا چرا بیدار نمیشی؟
دلم برات تنگ شده
پاشو دیگه خیلی خوابیدی درس و مدرسه داریااا*بغض
به جونگ کوک مشکوک شدمااا احتمال داره حساتون دوطرفه باشه*لبخند تلخ
رسپینام مثل من داغونه پاشو بغلم کن دیگه
میدونم بغل دوست نداری ولی مگه نمیگفتی منو رسپینا استثنائیم؟ *بغض صگی
منی که تو کلاس هیچوقت درسو گوش نمیکردم بخاطر تو همه نکته هارو نوشتم که بهت همشونو بگم نیازی نیس بگم تو که همیشه همهی درسارو جلوتر بلد بودی....
امیدوارم زودتر ببینمت، فردا بعد مدرسه دوباره بهت سر میزنم:»
~رفت بیرون~
*هانول: به سمت دکتر رفتم
دکتر: بیمار انگار داره چیزی میبینه ک دلش نمیخواد ازش دل بکنه فقط یه معجزه باید پیش بیاد تا بهوش بیاد
در هر صورت اتفاقی افتاد بهتون میگم.
هانول: مرسی *لبخند
*هانول: هوای خوبی بود جون میداد برای قدم زدن
تا خونه پیاده رفتم نا برام نمونده بود ک دکتر میراندا بهم زنگ زد
دکتر: سلام خانم جئون هی خبر خوب
هانول: سلام؟! چی شده؟
دکتر: میراندا بهوش اومد ولی هنوز اونقد هوشیاریشو بدست نیاورده داره هزیون میگه
میراندا: عه تو چه جذابی به این صورت فقط پزشکی میاد
هانولی که سعی داشت خندشو کنترل کنه گفت
هانول: میتونم الان بیام؟*درحال پاره شدن
دکتر: ار...
میراندا: شماره بدم پاره کنییی؟؟
دکتر: الان منو میخوره توروخدا زودتر بیا
هانول: الان میام*پاره شد دیگه
*هانول: یکم کرم ریزی بد نیس؟ رفتم با گریه به رسپینا گفتم
هانول: رسپینا*اشکککککک
رسپینا: ها چی شده؟
هانول: میراندااااا*زاااااررر
رسپینا: چی شده؟؟*زااااررر
هانول حالت عادی به خودش گرفت و با خوشحالی گفت: هیچی میراندا بهوش اومده حیحی
رسپینا لنگه دمپاییشو در اوردو به سمتش پرت کرد
هانول: خبر به این خوبی دادن بهت تازه میزنی منو؟
پاشو کاراتو بکن نمیایَم خودم میرم میراندا باهات چص کنه
-------------------------------------
هنوزم سخنی ندارم🤡👍🏽
۶.۱k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.