قصه ی ساحل و دریا غزلی دیرین است

قصه ی ساحل و دریا غزلی دیرین است
موج وحشی طلب و خواسته اش #تمکین است

گر چه ساحل ز #لب آب عنان داده ز دست
لیک درباره ی دریا هدفش تسکین است

خوشبحال #لب دریا که همه با لب او
دفتر خاطرشان مثل شکر شیرین است

از خجالت رخ مهتاب که افتاده بر آب
#عاشقی گفت یقین کار لب پروین است

موج در موج غزل شد به #دل ساحل هنوز
آب در فکر مد و جزر،مرامش این است

دیدگاه ها (۲)

"ﮐﻮﺭﯼ ﺁﻣﺪﻭﺳﻂ ﺻﺤﻦ ﺗﻮ، ﺑﯿﻨﺎ ﺑﺮﮔﺸﺖ"ﯾﮏ ﺯﻥ ﻭﯾﻠﭽﺮﯼ، ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺗﺎ ﭘﺎ ﺑﺮ...

پنجره را باز میکنم...احساس قشنگ تو می آیدمینشیند... بر پرده ...

داستان جالبی وجود دارد دربارهٔ مردی که به سرعت و چهار نعل با...

یاد آن روزی که تختی و حیاطی داشتیمقل قل قوری و قلیان و بساطی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط