من پسرکوچولو من نباید بخاطر این زخم ها گریه کنی تو باید

من =پسرکوچولو من نباید بخاطر این زخم ها گریه کنی تو باید مثل پدرت قوی باشی عزیزم
و اشکاش رو پاک کردم که تقریبا ووکی زخم پاشو با برگ بسته بود بلند شد و دست من و پدرش رو گرفت و روی دست هر دومون رو بوسید  که هردومون بغلش کردیم و کوکی و تهیونگ هم اومدن جلو و هردو با گریه گفتن
تهکوک =هیوووونگ (برادر )
و هردوشون اونو بغل کردن و ماهم اونا رو بغل کردیم واز اینکه هوای همو دارن خوشحالم از اینکه با زخمی شدن یکیشون بقیه هم درد میکشن
.......پارت دوم
لبخند بغض داری زدم و بلند شدم و گاز محکمی از بازو مشتبی زدم که جیغ زد و بعدش زد زیر خنده و خواست بغلم کنه که جا خالی دادم
من =خدافظ مشتبی من دیگه باید برم خونه
و قبل از اونکه بخواد چیزی بگه از مغازه زدم بیرون و به سمت خونه رفتم دوباره پشه پشت سرم راه افتاد اشکام با کلی شکایت و اعتراض پشت سر هم به راه افتادن قدم هامو طوری برداشتم که بهم نرسه نمیدونم چرا ولی حتی توان گفتن پشت سر من نیا یا اینکه ولم کن رو ندارم سه قرن این حرف هارو زدم و اما فایده نداره به عمارت رسیدم البته با پشه کلید زدم و درو باز کردم توی عمارت  کسی نبود انگار که هرکی سر کار خودش باشه با نگاه کردن به راه گلسنگ ها که تقریبا با خونه ۱۰۰ متر فاصله داشت جیغ وحشتناکی زدم و روی زمین نشستم که صدایی از پشت سرم گفت
پشه =بازم کارای تکراری آخرشم  خودت خسته میشی و میری
پوزخندی زدم و شروع کردم به داد زدن
من =سمییبییر و حسن آقاااااا
خبری نبود البته فکر نکنید که اونقدر به من علاقه مند باشن که بیان منو کول کنن نهههه عمرا حتی اگه صدامو بشنون بهونه جور میکنن
نزدیک ده دقیقه بود که گشادی بهم غلبه کرده بود ووکی روی دیوار عمارت نشسته بود و به من زل زده بود با دیدن کار های بی فایدم از بالا پرید پایین و اومد به سمتم که رومو اونور کردم جلوم نشست و خم شد
پشه =بیا رو کولم
دوباره پوزخند زدم نمیدونم چرا تازگی ها همه غمه و غصه دلتنگی هامو شایدم همه احساساتم رو توی پوزخند هام قایم میکردم .بلند شدم که انگار که اصلا وجود نداره این تنها کاری بود که برای تحمل کردن دلتنگی هام داشتم وانمود کردن به نبودش .پشتمو تکوندم و بی صدا از کنارش رد شدم و اومدم خم شم که کولم رو بردارم که یهو اومد از زیر زانوم گرفت و به ی آن بلندم کرد و از اون لبخند هایی که اگه قبلا میزد یا فوری میبوسیدمش و یا بغلش میکردم و یا دندونش میگرفتم اما الان چیزی جز درد نبودن نمیخواستم بهش نگاه کنم اما طوری بغلش بودم که حتی صدای ضربان قلبش روهم می‌شنیدم همون صدایی که برام لالایی شب هام بود از تپش زیادش منم تپش قلب گرفتم  نمیدونستم یعنی فهمیده بود ؟
دیدگاه ها (۰)

از حق نگذریم راست میگه

باد لای موهاش شناور بود و داشت اونا نوازش می‌کرد  ناگهان دلم...

😎

شوهر دو روزه. پارت۵0

نفرین شیرین. پارت 1

قهوه تلخ پارت ۵۷سان: من نمیخوام بیامویلیام: برای چی؟سان: آخه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط