پارت دو
دو هفته بعد
ویو ا.ت
داشتم به خنجر تو دستم نگاه میکردم و برای هزارمین بار با خودم میگفتم ``یعنی انقدر از من بدش میاد؟``دوهفته بود نزدیکش نشده بودم می ترسیدم من بخاطرش غرورمو کنار گذاشته بودم چطور میتونه انقدر بد باشه ولی من هرگز ازش ناراحت نیستم و نمیشم اینکه پریا یه بار توی زندگیشون عاشق میشن برام خوشایند بود چون اون اولینو آخرین عشقه منه
به سمت سالن غذا خوری رفتم با اکیپش به دیوار تکیه داده بودنو چندتا دخترم دورو برشون بود و داشتن لا##س میزدن
رفتم جلوشون
میلانا:ببین کی این جاست عشقم
-فکر نمیکردم بازم بیای ایندفعه دیگه چیه؟
+تهیونگ من راجبش فکر کردم تمام این دو هفته
-به چی؟
اون خنجری که توی دستم بودو بالا آوردم
+تو هرگز عاشق من نمیشی پس فقط میخام بدونی که عاشقتم
-هه دیوونست
+آره خب من دیوونه تو شدم
میلانا:اییی داره حالمو بهم میزنه
دخترک درحالی که اشکاش مثل ابر بهاری میریخت چاقو رو سمت قلب کوچولوی عاشقش میبرد
+برای بار هزارم میگم عاشقتم و هرگز ازت ناراحت نیستم کاش قبل مرگم بهم بگی عاشقمی ولی من ابراز علاقه بدون عشق و زوری نمیخوام، ته ته من فهمیدم توی این دنیا نمیشه کسیرو به زور عاشق خودت کنی
تمام آدمای سالن به دخترک نگاه میکردن حتی اوناهم دلشون برای فرشته کوچولوی عاشق می سوخت
+امیدوارم همیشه خوشحال باشی
و بعد محکم خنجرو توی قلبش فشرد
و جلوی چشمای اشکیه پسر جان داد
تهیونگ روی زانوهاش نشستو دختر کوچولو رو توی بغلش گرفت
خنجرو از قلب دختر در آورد
سرشو بوسید
-ببخشید که دیر متوجه شدم عاشقتم،وقتی یه نفر و از دست بدی تازه قدرشو میفهمی اولش فکر کردم جرعتشو نداری
دو روز بعد
اخبار:کیم تهیونگ پسر بزرگترین تاجر کره امروز به بدترین شکل خودشو از برج نام سان پرت کردو جان خود را از دست داد
هنوز تمام قسمت بدنش پیدا نشده است
ببخشید اینجوری شد منم کلی گریه کردم
ویو ا.ت
داشتم به خنجر تو دستم نگاه میکردم و برای هزارمین بار با خودم میگفتم ``یعنی انقدر از من بدش میاد؟``دوهفته بود نزدیکش نشده بودم می ترسیدم من بخاطرش غرورمو کنار گذاشته بودم چطور میتونه انقدر بد باشه ولی من هرگز ازش ناراحت نیستم و نمیشم اینکه پریا یه بار توی زندگیشون عاشق میشن برام خوشایند بود چون اون اولینو آخرین عشقه منه
به سمت سالن غذا خوری رفتم با اکیپش به دیوار تکیه داده بودنو چندتا دخترم دورو برشون بود و داشتن لا##س میزدن
رفتم جلوشون
میلانا:ببین کی این جاست عشقم
-فکر نمیکردم بازم بیای ایندفعه دیگه چیه؟
+تهیونگ من راجبش فکر کردم تمام این دو هفته
-به چی؟
اون خنجری که توی دستم بودو بالا آوردم
+تو هرگز عاشق من نمیشی پس فقط میخام بدونی که عاشقتم
-هه دیوونست
+آره خب من دیوونه تو شدم
میلانا:اییی داره حالمو بهم میزنه
دخترک درحالی که اشکاش مثل ابر بهاری میریخت چاقو رو سمت قلب کوچولوی عاشقش میبرد
+برای بار هزارم میگم عاشقتم و هرگز ازت ناراحت نیستم کاش قبل مرگم بهم بگی عاشقمی ولی من ابراز علاقه بدون عشق و زوری نمیخوام، ته ته من فهمیدم توی این دنیا نمیشه کسیرو به زور عاشق خودت کنی
تمام آدمای سالن به دخترک نگاه میکردن حتی اوناهم دلشون برای فرشته کوچولوی عاشق می سوخت
+امیدوارم همیشه خوشحال باشی
و بعد محکم خنجرو توی قلبش فشرد
و جلوی چشمای اشکیه پسر جان داد
تهیونگ روی زانوهاش نشستو دختر کوچولو رو توی بغلش گرفت
خنجرو از قلب دختر در آورد
سرشو بوسید
-ببخشید که دیر متوجه شدم عاشقتم،وقتی یه نفر و از دست بدی تازه قدرشو میفهمی اولش فکر کردم جرعتشو نداری
دو روز بعد
اخبار:کیم تهیونگ پسر بزرگترین تاجر کره امروز به بدترین شکل خودشو از برج نام سان پرت کردو جان خود را از دست داد
هنوز تمام قسمت بدنش پیدا نشده است
ببخشید اینجوری شد منم کلی گریه کردم
۱.۸k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.