❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating Retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part20
وقتی با اون چهره جذاب،صدای بم و لحن مسخ کنندهاش این جملات رو میگفت بی اختیار هارتم میلرزید!سعی کردم تحت تاثیر قرار نگیرم:اما آلفا جم نگین سیاهیه که بین کل مافیا میدرخشه!
هومی کشید:درسته اما من نگین آبی رو ترجیح میدم.
آب دهنم رو قورت دادم:من میرم یه چیزی برای خوردن بیارم.
خواستم بلند بشم که دستش رو روی ران پام گذاشت:گفتم که با وجود تو چیزی از گلوم پایین نمیره!
ضربان قلبم رفته بود بالا و چشمام از روی انگشتای کشیده و رگهای برجسته دستش که روی ران پام بود کنار نمیرفت!لعنت به من چرا نمیتونستم مثل سیترا با تندی باهاش رفتار کنم؟
با لبخند پرسید:میدونم تازه وارد باند شدی، بهت سخت نمی گیرن؟
با اخم دستش رو پس زدم: به تو مربوط نیست!
نرم و گوش نواز خندید:آلفاجم توله گرگ هاشو خوب تربیت کرده!
عمیق نگام کرد؛اما هنوز چهرهت معصومیت خودش رو داره،دختری به ظرافت و زیبایی تو نباید اینجا باشه!
هرآن حس میکردم قلبم از سینم بیرون میزنه و منو رسوا می کنه...این مرد با موهای فر و مشکیش،بدجوری روی من تأثیر میزاشت و حرفای دلبرانه اش باعث میشد من یه عالمه پروانه زیر شکمم حس کنم!
علیرغم میل باطنیم پوزخند زدم:پس باید کجا باشه؟مثلاً معشوقه تو؟که در نهایت با مباشرت فرار میکنه؟
اخم جذابی کرد:اون معشوقه من نبود، جاسوسی بود که از باند دشمنم اومده بود و من منتظر فرصت مناسب بودم که نابودش کنم اما اون فهمید که من می دونم کیه،برای همین با مباشرم فرار کرد منم برای اینکه دشمنم نفهمه بو بردم وانمود کردم که اون معشوقم بوده!
از هوش و ذکاوتش متحیر شدم اما رسوا کننده ترین سوال از دهنم پرید بیرون:یعنی باهاش رابطه نداشتی؟
سرش رو تکون داد:چرا داشتم اما نه اونجوری که بشه اسمشو معشوقه گذاشت.
نمیدونم چرا ناراحت شدم اما سعی کردم ظاهرم رو حفظ کنم.
لبخندی زد:بزار یه چیزی بگم،من تا حالا عاشق هیچکس نشدم و تموم رابطه هام از روی هوس بوده!
سرشو آورد جلو و تو گوشم زمزمه کرد:ولی الان دارم یه چیزایی حس می کنم!
حاضرم قسم بخورم که از قصد نفس داغش رو توی گوشم فوت میکرد!اما قصدش هرچی که بود،موفق بود،چون من به معنای واقعی کلمه سست شده بودم!
ـــ الان که کنار جواهری مثل تو ام احساس عجیبی دارم!
موهامو زد پشت گوشم.
لبخندی که میرفت رو لبام شکل بگیره،با باز شدن در سالن،و ظاهر شدن شخصی که تو چهارچوب بود خشکید...یا مسیح!
..ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating Retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part20
وقتی با اون چهره جذاب،صدای بم و لحن مسخ کنندهاش این جملات رو میگفت بی اختیار هارتم میلرزید!سعی کردم تحت تاثیر قرار نگیرم:اما آلفا جم نگین سیاهیه که بین کل مافیا میدرخشه!
هومی کشید:درسته اما من نگین آبی رو ترجیح میدم.
آب دهنم رو قورت دادم:من میرم یه چیزی برای خوردن بیارم.
خواستم بلند بشم که دستش رو روی ران پام گذاشت:گفتم که با وجود تو چیزی از گلوم پایین نمیره!
ضربان قلبم رفته بود بالا و چشمام از روی انگشتای کشیده و رگهای برجسته دستش که روی ران پام بود کنار نمیرفت!لعنت به من چرا نمیتونستم مثل سیترا با تندی باهاش رفتار کنم؟
با لبخند پرسید:میدونم تازه وارد باند شدی، بهت سخت نمی گیرن؟
با اخم دستش رو پس زدم: به تو مربوط نیست!
نرم و گوش نواز خندید:آلفاجم توله گرگ هاشو خوب تربیت کرده!
عمیق نگام کرد؛اما هنوز چهرهت معصومیت خودش رو داره،دختری به ظرافت و زیبایی تو نباید اینجا باشه!
هرآن حس میکردم قلبم از سینم بیرون میزنه و منو رسوا می کنه...این مرد با موهای فر و مشکیش،بدجوری روی من تأثیر میزاشت و حرفای دلبرانه اش باعث میشد من یه عالمه پروانه زیر شکمم حس کنم!
علیرغم میل باطنیم پوزخند زدم:پس باید کجا باشه؟مثلاً معشوقه تو؟که در نهایت با مباشرت فرار میکنه؟
اخم جذابی کرد:اون معشوقه من نبود، جاسوسی بود که از باند دشمنم اومده بود و من منتظر فرصت مناسب بودم که نابودش کنم اما اون فهمید که من می دونم کیه،برای همین با مباشرم فرار کرد منم برای اینکه دشمنم نفهمه بو بردم وانمود کردم که اون معشوقم بوده!
از هوش و ذکاوتش متحیر شدم اما رسوا کننده ترین سوال از دهنم پرید بیرون:یعنی باهاش رابطه نداشتی؟
سرش رو تکون داد:چرا داشتم اما نه اونجوری که بشه اسمشو معشوقه گذاشت.
نمیدونم چرا ناراحت شدم اما سعی کردم ظاهرم رو حفظ کنم.
لبخندی زد:بزار یه چیزی بگم،من تا حالا عاشق هیچکس نشدم و تموم رابطه هام از روی هوس بوده!
سرشو آورد جلو و تو گوشم زمزمه کرد:ولی الان دارم یه چیزایی حس می کنم!
حاضرم قسم بخورم که از قصد نفس داغش رو توی گوشم فوت میکرد!اما قصدش هرچی که بود،موفق بود،چون من به معنای واقعی کلمه سست شده بودم!
ـــ الان که کنار جواهری مثل تو ام احساس عجیبی دارم!
موهامو زد پشت گوشم.
لبخندی که میرفت رو لبام شکل بگیره،با باز شدن در سالن،و ظاهر شدن شخصی که تو چهارچوب بود خشکید...یا مسیح!
..ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۶k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.