کهدیدهایکهچونمندرفراق یار

که دیده‌ای که چون من درفراق یار
بسوخت
بسوخت آتش هجران مرا و زار بسوخت

مرا ببین و ز من اعتبار کن یارا
اگر کسی نشنیدی کز انتظار بسوخت
 
غم تو صاعقه‌ای در میان جانم زد
که تر و خشک وجودم به اعتبار بسوخت
 
سرشک دیده چنان می‌رودزسوزجگر
که قطره قطره چون ژاله در کنار 
بسوخت
 
نفس نفس که برآمد ز حلق پر دودم
ز تاب آتش آهم شراروار بسوخت
 
چنان دماغ دلم از تف سموم خیال
بسوختست که هم خواب وهمقرار
بسوخت
 
بسوزد آتش دوزخ وجود عاصی را
چنانکه جان نزاری زهجریاربسوخت.

#نزاری_قهستانی
دیدگاه ها (۵)

تلفیق سه مورد هیجان در تنم انداخت آرایش تو،چشم من و،کوچه بن ...

تو بهانه یتمام واژه های منیکه از زمزمه های دلتنگی اممی گذری...

دو قدم پیش بیا! ـ ای قدمت بر سر چشم! ـدو قدم... تا که تو را ...

لَبهایِ-قَشنگ و خوش تَراشتگویی عَسل-است و هَم شِکَردانبی-مَن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط