دو قدم پیش بیا ای قدمت بر سر چشم

دو قدم پیش بیا! ـ ای قدمت بر سر چشم! ـ
دو قدم... تا که تو را تنگ بگیرم به برم!

تو به اندازه ی هر یک قدمم آتشی و
من به اندازه ی هر یک نفست شعله ورم!

دور تر می شوی و بی خبر از حال منی
پیش می آیم و از شرم لبت با خبرم!

آه و صد آه! خلیلِ بُتِ خالت شده ام
شکر و صد شکر که اعجاز ندارد تبرم!

چه کُنم با دو لبت؟ دل بکنم یا نکنم؟
چه کنم جان و دلم را؟ ببرم یا نبرم؟
دیدگاه ها (۱)

که دیده‌ای که چون من درفراق یار بسوختبسوخت آتش هجران مرا و ز...

تلفیق سه مورد هیجان در تنم انداخت آرایش تو،چشم من و،کوچه بن ...

لَبهایِ-قَشنگ و خوش تَراشتگویی عَسل-است و هَم شِکَردانبی-مَن...

قصه ای ازجنس یک پرواز میخواهد دلمداستان کوچِ بی آغاز میخواهد...

تو زلیخایی و من یوسفِ آشفته سرمدوست دارم که خودم پیرهنت را ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط