dark side
dark side
part 2
بورا«چرا نمیدیش به سوهو؟؟
سوهو برادر ناتنیه بوراس
سومین«چون تو قوی تری
بورا«ینی داری میگی اون آشغال الکلی بدردتت نمیخوره؟
سوهی«خودت میدونی از صب تا شب قمار بازی میکنه!
بورا«باشه پس..منم از باند میندازمش بیرون
سوهی«اینکارو نمیکنی
بورا«میدونی که میکنم!
سومین«بسه با داد*...بورا..ازت یه امتحان میگیرن..اگه آماده باشی باندو به تو میدیم..
بورا«میدونی که میتونم قبول نکنم
سومین«چی میخای؟
نیشخندی زدم..اون خیلی خوب منو میشناخت
بورا«مجوز قتل و شکنجه..یه خونه بزرگ با تمام امکانات فقط برای خودم..15 تا مامور ک مث خودم باشن..عا و 5 تا اتاق مخفی میخام..توی یکیشون انواع اسلحه ها و توی یکی دیگه وسایل شکنجه...5 تا بادیگارد و 3 تا ماشین..عمم..میخوام عمارتم کلی خدمه داشته باشه..همشون زن باشن و حق تردد از خونه یا بیرون رو ندارن پس بی خونه هاشو پیدا کن
سومین«تو یه شیطانی بورا!میخوای چیکار کنی؟
بورا«مگه نمیخوای مسئولیت باندو به عهده بگیرم؟پس فقط از حرفام اطاعت کن!
سومین«باشه..اول تست و بعد کارهایی گفتیو انجام میدم..
بورا«تستو امروز بگیر
سومین«برو توی اتاق سمت چپ راهرو
بورا«خوبه
رفتم توی اتاق و کلی اسلحه بود..ینفرم وایساده بود
سومین«خب..اول باید توی دعوا اونو شکستش بدی..قوی ترین نیرومه
این فسقله بچه قوی ترین نیروشه؟گوشیمو درآوردم و گذاشتم روی تایمر..5 دیقه..
شروع کردیم،یدونه زد به شونم ک ب قوی بودنش پی بردم،از فرصت استفاده کردم و یکی زدم توی زانوش...شل شد و سریع پرتش کردم،افتادنش مصادف با زنگ خوردن تایمر بود..نیشخندی زدم و کنار رفتم..لباسامو مرتب کردم و به سومین نگا کردم..با وحشت بهم نگاه میکرد..انتظار بیشتری هم نمیرفت
سومین«م..مرحله بعد باید با تفنگ به هدف بزنی..هدف هی میچرخه و اگه یه تیر اضافه بزنی رد میشی
آسون بود..گوش گیر رو گذاشتم و تفنگ رو دستم گرفتم..هدف شروع به چرخش کرد ک توی چند ثانیه همرو زدم..
بورا«الان دیگه من رئیسم نه؟
سومین«آره..بهت افتخار میکنم
بورا«لازم نیست..چیزایی که خواستم؟
سومین«فقط 3 ساعت فقط میخوام
بورا«کند شدی...
«پرش زمانی 2:30 ساعت بعد»
یکم از لیوان قهوه ام خوردم و به سمت اتاقم روانه شدم..لباسامو پوشیدم(اسلایددوم)موهامو با کلیپس بستم و کتاب مورد علاقمو توی کیفم گذاشتم که صدای سومین بلند شد
سومین«بوراا..ماشین حاضره
پس وقت رفتن شده بود..رفتم پایین
سوهی«خداحافظ دخترم
سومین«خدافظ
همیشه ازشون بدم میومد،این زنو شوهر هردوشون دو قطبی بودن،هیچوقت یادم نمیره چطور کتکم میزدن..حالام قربون صدقم میرن..از در بیرون رفتم و سوار ماشین شدم،پاهامو روی هم گذاشتم و یکم با گوشیم ور رفتم
part 2
بورا«چرا نمیدیش به سوهو؟؟
سوهو برادر ناتنیه بوراس
سومین«چون تو قوی تری
بورا«ینی داری میگی اون آشغال الکلی بدردتت نمیخوره؟
سوهی«خودت میدونی از صب تا شب قمار بازی میکنه!
بورا«باشه پس..منم از باند میندازمش بیرون
سوهی«اینکارو نمیکنی
بورا«میدونی که میکنم!
سومین«بسه با داد*...بورا..ازت یه امتحان میگیرن..اگه آماده باشی باندو به تو میدیم..
بورا«میدونی که میتونم قبول نکنم
سومین«چی میخای؟
نیشخندی زدم..اون خیلی خوب منو میشناخت
بورا«مجوز قتل و شکنجه..یه خونه بزرگ با تمام امکانات فقط برای خودم..15 تا مامور ک مث خودم باشن..عا و 5 تا اتاق مخفی میخام..توی یکیشون انواع اسلحه ها و توی یکی دیگه وسایل شکنجه...5 تا بادیگارد و 3 تا ماشین..عمم..میخوام عمارتم کلی خدمه داشته باشه..همشون زن باشن و حق تردد از خونه یا بیرون رو ندارن پس بی خونه هاشو پیدا کن
سومین«تو یه شیطانی بورا!میخوای چیکار کنی؟
بورا«مگه نمیخوای مسئولیت باندو به عهده بگیرم؟پس فقط از حرفام اطاعت کن!
سومین«باشه..اول تست و بعد کارهایی گفتیو انجام میدم..
بورا«تستو امروز بگیر
سومین«برو توی اتاق سمت چپ راهرو
بورا«خوبه
رفتم توی اتاق و کلی اسلحه بود..ینفرم وایساده بود
سومین«خب..اول باید توی دعوا اونو شکستش بدی..قوی ترین نیرومه
این فسقله بچه قوی ترین نیروشه؟گوشیمو درآوردم و گذاشتم روی تایمر..5 دیقه..
شروع کردیم،یدونه زد به شونم ک ب قوی بودنش پی بردم،از فرصت استفاده کردم و یکی زدم توی زانوش...شل شد و سریع پرتش کردم،افتادنش مصادف با زنگ خوردن تایمر بود..نیشخندی زدم و کنار رفتم..لباسامو مرتب کردم و به سومین نگا کردم..با وحشت بهم نگاه میکرد..انتظار بیشتری هم نمیرفت
سومین«م..مرحله بعد باید با تفنگ به هدف بزنی..هدف هی میچرخه و اگه یه تیر اضافه بزنی رد میشی
آسون بود..گوش گیر رو گذاشتم و تفنگ رو دستم گرفتم..هدف شروع به چرخش کرد ک توی چند ثانیه همرو زدم..
بورا«الان دیگه من رئیسم نه؟
سومین«آره..بهت افتخار میکنم
بورا«لازم نیست..چیزایی که خواستم؟
سومین«فقط 3 ساعت فقط میخوام
بورا«کند شدی...
«پرش زمانی 2:30 ساعت بعد»
یکم از لیوان قهوه ام خوردم و به سمت اتاقم روانه شدم..لباسامو پوشیدم(اسلایددوم)موهامو با کلیپس بستم و کتاب مورد علاقمو توی کیفم گذاشتم که صدای سومین بلند شد
سومین«بوراا..ماشین حاضره
پس وقت رفتن شده بود..رفتم پایین
سوهی«خداحافظ دخترم
سومین«خدافظ
همیشه ازشون بدم میومد،این زنو شوهر هردوشون دو قطبی بودن،هیچوقت یادم نمیره چطور کتکم میزدن..حالام قربون صدقم میرن..از در بیرون رفتم و سوار ماشین شدم،پاهامو روی هم گذاشتم و یکم با گوشیم ور رفتم
۵.۳k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.