dark side
dark side
part 3
بعد از 20 مین ماشین وایساد،خونهی قشنگی بود..نباید کسی قیافمو میدید پس یه ماسک زدم..وقتی وارد شدم رمز رو گفتم و درو برام باز کردن..همه چیز عین چیزایی بود ک بهش گفته بودم..لبخندی زدم و وارد شدم،همه تعظیم کردن..یه دختر نسبتا خوشگل سمتم اومد
آری«سلام ارباب..پدرتون گفتن من دستیارتون باشم
بورا«اسمت چیه؟چند سالته؟کار با اسلحه ات خوبه؟دفاع شخصی بلدی؟
آری«آری هستم..19 سالمه...بله بلدم..بله
بورا«خوبه
آری«الان عمارتو بهتون نشون میدم..و یسری مدارک هست که باید بهتون بدم
بورا«قوانین اینجا«1-حق زنگ زدن تا بیرون رفتن رو ندارید2-به هیچ اتاقی جز اتاق خودتون نمیرید3-فضولی نمیکنید چون قطعا میدونید چی میشه
آری همهی جاها رو بهم نشون داد..توی اتاق کارم بودم ک یسری مدارکو برام اورد
آری«خانم اینا مدارکی هستن که حتما باید چک کنید..
بورا«هوم.
عینکمو زدم و موهامو بستم..شروع کردم به دیدن مدارک..اول از همه باید باند رو ارتقا بدم پس یه نگاهی به لیست مامورا کردم..همشون بدرد نخور بودن جز 20 نفر...همرو اخراج کردم،نوبت رسید به سوهو..باید باهاش چیکار کنم؟فعلا نگهش داشتم چون شاید بعدا نیازم بشه..یهو آری با استرس وارد شد
آری«خانم...چرا همرو اخراج کردید؟دو هفته دیگه بار داریم
بورا«چه خوب..80 نفر لازم داریم درسته؟
آری«ب..بله
میدونستم کیا مناسبن..کلا 70 نفر رو میشناختم و 10 نفر کم داشتم..
آری«خانم..من 9 نفرو میشناسم ولی اون ینفر چی؟
لبخندی زدم..خودم میتونم خوب باشم..ماسکمو درآوردم و آری با نهایت تعجب نگام میکرد
بورا«تو منشیمی دیگه..آری..میخوام خودم اون ینفر باشم
آری«چی خانم؟اما اگه یکی بفهمه
بورا«قرار نیست کسی بفهمه..حالام برو بیرون،برای تمرکز باید تنها باشم..
وقتی رفت بیرون بقیه چیزا رو خوندم..با چند تا باند چرت همکاری داشتیم که یکیشون داشت ازهم میپاشید،همکاری هامونو لغو کردم و رفتم سراغ باند های معروف..از چندتاشون ک نسبتا باندای خوبی بودن درخواست همکاری داشتم و توی کمتر از چند دقیقه قبول کردن..وقت حذف کردن رقیبا بود،کسی نباید میفهمید که من ازشون اطلاعی دارم و موفق هم شده بودم..همه اینکارارو توی یه روز انجام دادن عین آب خوردن بود...به پلیس زنگ زدم و اطلاعاتشونو دادم..یه باند خیلی قویو چک کردم که اسم رئیسشون جئون جونگکوک بود..درست دیدم؟همون جونگکوک دانشگاه؟حتما اشتباه میکنم...فعلا بسه..ماسکمو بازم زدم و رفتم بیرون..همه مشغول کارکردن بودن..از پنجره بیرون رو نگاه کردم..تقریبا کل سئول معلوم بود..روی مبل نشستم..
part 3
بعد از 20 مین ماشین وایساد،خونهی قشنگی بود..نباید کسی قیافمو میدید پس یه ماسک زدم..وقتی وارد شدم رمز رو گفتم و درو برام باز کردن..همه چیز عین چیزایی بود ک بهش گفته بودم..لبخندی زدم و وارد شدم،همه تعظیم کردن..یه دختر نسبتا خوشگل سمتم اومد
آری«سلام ارباب..پدرتون گفتن من دستیارتون باشم
بورا«اسمت چیه؟چند سالته؟کار با اسلحه ات خوبه؟دفاع شخصی بلدی؟
آری«آری هستم..19 سالمه...بله بلدم..بله
بورا«خوبه
آری«الان عمارتو بهتون نشون میدم..و یسری مدارک هست که باید بهتون بدم
بورا«قوانین اینجا«1-حق زنگ زدن تا بیرون رفتن رو ندارید2-به هیچ اتاقی جز اتاق خودتون نمیرید3-فضولی نمیکنید چون قطعا میدونید چی میشه
آری همهی جاها رو بهم نشون داد..توی اتاق کارم بودم ک یسری مدارکو برام اورد
آری«خانم اینا مدارکی هستن که حتما باید چک کنید..
بورا«هوم.
عینکمو زدم و موهامو بستم..شروع کردم به دیدن مدارک..اول از همه باید باند رو ارتقا بدم پس یه نگاهی به لیست مامورا کردم..همشون بدرد نخور بودن جز 20 نفر...همرو اخراج کردم،نوبت رسید به سوهو..باید باهاش چیکار کنم؟فعلا نگهش داشتم چون شاید بعدا نیازم بشه..یهو آری با استرس وارد شد
آری«خانم...چرا همرو اخراج کردید؟دو هفته دیگه بار داریم
بورا«چه خوب..80 نفر لازم داریم درسته؟
آری«ب..بله
میدونستم کیا مناسبن..کلا 70 نفر رو میشناختم و 10 نفر کم داشتم..
آری«خانم..من 9 نفرو میشناسم ولی اون ینفر چی؟
لبخندی زدم..خودم میتونم خوب باشم..ماسکمو درآوردم و آری با نهایت تعجب نگام میکرد
بورا«تو منشیمی دیگه..آری..میخوام خودم اون ینفر باشم
آری«چی خانم؟اما اگه یکی بفهمه
بورا«قرار نیست کسی بفهمه..حالام برو بیرون،برای تمرکز باید تنها باشم..
وقتی رفت بیرون بقیه چیزا رو خوندم..با چند تا باند چرت همکاری داشتیم که یکیشون داشت ازهم میپاشید،همکاری هامونو لغو کردم و رفتم سراغ باند های معروف..از چندتاشون ک نسبتا باندای خوبی بودن درخواست همکاری داشتم و توی کمتر از چند دقیقه قبول کردن..وقت حذف کردن رقیبا بود،کسی نباید میفهمید که من ازشون اطلاعی دارم و موفق هم شده بودم..همه اینکارارو توی یه روز انجام دادن عین آب خوردن بود...به پلیس زنگ زدم و اطلاعاتشونو دادم..یه باند خیلی قویو چک کردم که اسم رئیسشون جئون جونگکوک بود..درست دیدم؟همون جونگکوک دانشگاه؟حتما اشتباه میکنم...فعلا بسه..ماسکمو بازم زدم و رفتم بیرون..همه مشغول کارکردن بودن..از پنجره بیرون رو نگاه کردم..تقریبا کل سئول معلوم بود..روی مبل نشستم..
۵.۹k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.