عشق یا نفرت (پارت ۱۸)
بچه ها : بریم نتایج رو ببینیم!
همه دویدن به سمت تخته و دیدن که
آنیسا : رتبه اول کل جدول
دامیان : رتبه دوم کل جدول
بکی : رتبه سوم کل جدول
و آنیا : رتبه چهارم کل جدول
آنیسا : هوراااا ما هممون قراره پژوهشگر برتر شیم
آنیا : آنیسا تو داخل همه درسا رتبه اول شدی
بکی : هوراا پژوهشگر برتر میشمم
دامیان : هو-اهم.. این به عنوان ی دزموند وظیفه من بود
آنیا : پسر دوم یکم بخند دیگه!
آنیسا : خوشحالم که قراره از جکی و آسا جدا شیم،واقعا اون لحظه میتونستم بکشمش
دامیان : (خوشحالم که دیگه قرار نیست آنیای منو اذیت کنن، راحت شدیم)
آنیا ذهن دامیانو خوند و سرخ شد
آنیسا :( خخخخ)
آنیا : (مرض! به مادر خودت احترام بگذار!)
بکی : آنیا چان شدی رب گوجه فرنگی
*خلاصه ... آقا خیلی گشادم میدونم
سنسی : خب بچه ها، ما چندتا دانش اموز امپراتوری جدید داریم، آنیا فورجر، دامیان دزموند، آنیسا و بکی بلک بل بفرمایید بشینید میز ها ۴ نفرس
دیاکو:(اون دختر چشم سبزه چه بامزس، زنگ تفریح میرم پیشش)
آنیسا : (مگه من بزارم)
آنیا ی حس سرد بهش دست داد و برگشت به دیاکو نگاه کرد
*زنگ تفریح
آنیا : دامیان؟
دامیان : جانم؟
آنیسا : (الان گفت جانم؟! اخییی گوگولییی)
بکی : خوب با هم گرم گرفتیدا
دامیان : اونا رو ولش کن،آنیا چی میخواستی بگی؟
آنیا : چیزه،اون پسره ی جوری داشت به آنیا نگاه میکرد
دامیان: چرا داره میاد سمتمون؟
آنیسا:چون که..
دیاکو : سلام دختر کوچولو اسم شما چیه؟
آنیا : سلام، من آنیا فورجرم
دامیان دستشو رو شونه آنیا گذاشت و گفت : ببخشید، شما کی باشی ؟
دیاکو : من دیاکو هستم. اجازه دارم دست هاتون رو بگیرم خانم فورجر ؟
آنیا دست دامیانو گرفت و گفت : اولن که خیر دومن که انقدر تند نرو.
دیاکو : ( راست میگه زیادی تند رفتم، بزار اول باید باهاش صمیمی بشم. ) ببخشید متاسفم، میتونم عضو اکیپتون بشم؟
دامیان : (اصلا ازش حس خوبی نمیگیرم) خیر نمیتونی
دیاکو : نظر تو رو نپرسیدم
آنیا : ببخشید جواب منم همینه
سنسی : بچه ها جمع بشید
همه بچه ها جمع شدن
سنسی : خب بچه ها،از فردا قراره همگی تو خوابگاه بمونید، آنیا فورجر و بکی بلک بل به اتاق ۲۶۱ منتقل میشن [همون اتاقی که داخلش دامیان و امیل و اوین و آنیسا هستن ]
*فردا اون روز
آنیا : کنیچیوا، ما اومدیم !
دامیان : کنیچیوا آنیا، کنیچیوا بکی
امیل : دامیان ساما از کی باهاشون مهربون شدید ؟
دامیان : به تو ربطی داره؟
امیل : خیر متاسفم دامیان ساما
بکی : آنیسا کو؟
دامیان: اونجاس
بعدش اتاق آنیسا رو نشون داد و بکی در زد و بعدش درو باز کرد
آنیسا : او! کنیچیواااا، چطورید؟
آنیا : داری درس میخونی؟
آنیسا : اره
دیاکو همون لحظه وارد اتاق شد
دیاکو : عه سلام
دامیان : تو دیگه از کدوم گوری پیدات شد؟
دیاکو : مگه اسممو نشنیدی؟
همه دویدن به سمت تخته و دیدن که
آنیسا : رتبه اول کل جدول
دامیان : رتبه دوم کل جدول
بکی : رتبه سوم کل جدول
و آنیا : رتبه چهارم کل جدول
آنیسا : هوراااا ما هممون قراره پژوهشگر برتر شیم
آنیا : آنیسا تو داخل همه درسا رتبه اول شدی
بکی : هوراا پژوهشگر برتر میشمم
دامیان : هو-اهم.. این به عنوان ی دزموند وظیفه من بود
آنیا : پسر دوم یکم بخند دیگه!
آنیسا : خوشحالم که قراره از جکی و آسا جدا شیم،واقعا اون لحظه میتونستم بکشمش
دامیان : (خوشحالم که دیگه قرار نیست آنیای منو اذیت کنن، راحت شدیم)
آنیا ذهن دامیانو خوند و سرخ شد
آنیسا :( خخخخ)
آنیا : (مرض! به مادر خودت احترام بگذار!)
بکی : آنیا چان شدی رب گوجه فرنگی
*خلاصه ... آقا خیلی گشادم میدونم
سنسی : خب بچه ها، ما چندتا دانش اموز امپراتوری جدید داریم، آنیا فورجر، دامیان دزموند، آنیسا و بکی بلک بل بفرمایید بشینید میز ها ۴ نفرس
دیاکو:(اون دختر چشم سبزه چه بامزس، زنگ تفریح میرم پیشش)
آنیسا : (مگه من بزارم)
آنیا ی حس سرد بهش دست داد و برگشت به دیاکو نگاه کرد
*زنگ تفریح
آنیا : دامیان؟
دامیان : جانم؟
آنیسا : (الان گفت جانم؟! اخییی گوگولییی)
بکی : خوب با هم گرم گرفتیدا
دامیان : اونا رو ولش کن،آنیا چی میخواستی بگی؟
آنیا : چیزه،اون پسره ی جوری داشت به آنیا نگاه میکرد
دامیان: چرا داره میاد سمتمون؟
آنیسا:چون که..
دیاکو : سلام دختر کوچولو اسم شما چیه؟
آنیا : سلام، من آنیا فورجرم
دامیان دستشو رو شونه آنیا گذاشت و گفت : ببخشید، شما کی باشی ؟
دیاکو : من دیاکو هستم. اجازه دارم دست هاتون رو بگیرم خانم فورجر ؟
آنیا دست دامیانو گرفت و گفت : اولن که خیر دومن که انقدر تند نرو.
دیاکو : ( راست میگه زیادی تند رفتم، بزار اول باید باهاش صمیمی بشم. ) ببخشید متاسفم، میتونم عضو اکیپتون بشم؟
دامیان : (اصلا ازش حس خوبی نمیگیرم) خیر نمیتونی
دیاکو : نظر تو رو نپرسیدم
آنیا : ببخشید جواب منم همینه
سنسی : بچه ها جمع بشید
همه بچه ها جمع شدن
سنسی : خب بچه ها،از فردا قراره همگی تو خوابگاه بمونید، آنیا فورجر و بکی بلک بل به اتاق ۲۶۱ منتقل میشن [همون اتاقی که داخلش دامیان و امیل و اوین و آنیسا هستن ]
*فردا اون روز
آنیا : کنیچیوا، ما اومدیم !
دامیان : کنیچیوا آنیا، کنیچیوا بکی
امیل : دامیان ساما از کی باهاشون مهربون شدید ؟
دامیان : به تو ربطی داره؟
امیل : خیر متاسفم دامیان ساما
بکی : آنیسا کو؟
دامیان: اونجاس
بعدش اتاق آنیسا رو نشون داد و بکی در زد و بعدش درو باز کرد
آنیسا : او! کنیچیواااا، چطورید؟
آنیا : داری درس میخونی؟
آنیسا : اره
دیاکو همون لحظه وارد اتاق شد
دیاکو : عه سلام
دامیان : تو دیگه از کدوم گوری پیدات شد؟
دیاکو : مگه اسممو نشنیدی؟
۳.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.