اسم رمز قسمت نوزدهم
« اسم رمز 🔪 » قسمت نوزدهم
از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~
سکوت اتاق سنگین بود. مایکی با همون نگاه سردش به من خیره شده بود. لبخند محوی گوشه لبش بود، اما اون لبخند مثل یه تله به نظر میرسید.
مایکی: «بسیار خب، کیمیکو. قبول کردی. اما این معامله به سند و مدرک نیاز داره.»
در باز شد و سانزو با یه پرونده و خودکار وارد شد. اون لبخند همیشگی مرموزش رو داشت. پرونده رو جلوی من گذاشت. صفحه اولش پر از متنهای حقوقی بود.
مایکی: «این قرارداده. سادهست. ما دیانای من رو به تو منتقل میکنیم. لقاح مصنوعی. تو بچه رو به دنیا میاری. بعد از زایمان، بچه پیش ما میمونه و تو میتونی بری. اما اگه قبول نکنی، همونطور که گفتم، شکنجههات ادامه پیدا میکنه.»
چشمام به خطهای ریز قرارداد دوخته شده بود. انگشتام میلرزیدن. یه راه فرار؟ ولی به قیمت از دست دادن بچهای که حتی به دنیا نیومده بود.
کیمیکو: «و... اگه بچه رو نخوام؟»
مایکی: «اون موقع زنده نمیمونی. یا این بچه رو میاری و میری، یا این جهنم تا مرگت ادامه پیدا میکنه.»
سانزو خودکار رو جلوتر هل داد. «وقت زیادی برای فکر کردن نداری، کیمیکو. تصمیم بگیر.»
اشک از گوشه چشمم چکید. هر راهی که انتخاب میکردم، یه جور عذاب بود. ولی مرگ... مرگ ترسناکتر بود.
کیمیکو: «من... من قبول میکنم.»
مایکی با رضایت سرش رو تکون داد. «عالیه. همینجا امضا کن.»
دست لرزونم رو جلو بردم، اسمم رو روی خط پایانی نوشتم. سانزو لبخند زد، قرارداد رو برداشت.
مایکی: «از این لحظه، شکنجهای در کار نیست. تو مادر بچهی منی، کیمیکو.»
از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~
سکوت اتاق سنگین بود. مایکی با همون نگاه سردش به من خیره شده بود. لبخند محوی گوشه لبش بود، اما اون لبخند مثل یه تله به نظر میرسید.
مایکی: «بسیار خب، کیمیکو. قبول کردی. اما این معامله به سند و مدرک نیاز داره.»
در باز شد و سانزو با یه پرونده و خودکار وارد شد. اون لبخند همیشگی مرموزش رو داشت. پرونده رو جلوی من گذاشت. صفحه اولش پر از متنهای حقوقی بود.
مایکی: «این قرارداده. سادهست. ما دیانای من رو به تو منتقل میکنیم. لقاح مصنوعی. تو بچه رو به دنیا میاری. بعد از زایمان، بچه پیش ما میمونه و تو میتونی بری. اما اگه قبول نکنی، همونطور که گفتم، شکنجههات ادامه پیدا میکنه.»
چشمام به خطهای ریز قرارداد دوخته شده بود. انگشتام میلرزیدن. یه راه فرار؟ ولی به قیمت از دست دادن بچهای که حتی به دنیا نیومده بود.
کیمیکو: «و... اگه بچه رو نخوام؟»
مایکی: «اون موقع زنده نمیمونی. یا این بچه رو میاری و میری، یا این جهنم تا مرگت ادامه پیدا میکنه.»
سانزو خودکار رو جلوتر هل داد. «وقت زیادی برای فکر کردن نداری، کیمیکو. تصمیم بگیر.»
اشک از گوشه چشمم چکید. هر راهی که انتخاب میکردم، یه جور عذاب بود. ولی مرگ... مرگ ترسناکتر بود.
کیمیکو: «من... من قبول میکنم.»
مایکی با رضایت سرش رو تکون داد. «عالیه. همینجا امضا کن.»
دست لرزونم رو جلو بردم، اسمم رو روی خط پایانی نوشتم. سانزو لبخند زد، قرارداد رو برداشت.
مایکی: «از این لحظه، شکنجهای در کار نیست. تو مادر بچهی منی، کیمیکو.»
- ۲.۲k
- ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط