هنوز آفتاب در نیامده بود که رفت صحرا نزدیک غروب بود ک

هنوز #آفتاب در نیامده بود که رفت #صحرا . نزدیک غروب بود که برگشت . مدر نگاهی به #میوه ها کرد و گفت: هرکی از صبح تا حالا سر صحرا بود نصف میوه هاشو جمع کرده بود . چرا انقدر کم؟؟؟
از نگاه مصطفی مادر جواب خودش را گرفت ...
نصف میوه های صحرا را چیده بود اما تا برسد به خانه آنها را #خیرات کرده بود.
#شهید #شهادت #شهید_مصطفی_جراح #مصطفی_جراح #انفاق #بخشش
دیدگاه ها (۱)

همه خواهر و برادرانش می دانستند #درآمد پدر با زحمت کفاف خورد...

#عملیات که تمام می شد مرحله جدید کار بود برای مصطفی . با همه...

روزهایی که نوبت #نان پزی مصطفی بود #سحرها بیدار می شد و می ا...

#مادر #دست های #مصطفی را توی دستهایش گرفت و #نگاهی به #تاول ...

ی درخواستی داشتموقتی عضو نهمی، سونگمین هم روت کراشهاینجوری ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط