روزهایی که نوبت نان پزی مصطفی بود سحرها بیدار می شد و می
روزهایی که نوبت #نان پزی مصطفی بود #سحرها بیدار می شد و می ایستاد به کار . پنج شش من آرد را به #تنهایی خمیر می کرد. نان هایی که از #تنور بیرون می آمد، سهمی از آن مال دیگران بود. هیچ کس نمی داند مال کی و کجا...
مصطفی برمی داشت و خودش می برد به خانه #فقرا...
#شهید #شهادت #شهید_مصطفی_جراح #مصطفی_جراح #انفاق #بخشش
مصطفی برمی داشت و خودش می برد به خانه #فقرا...
#شهید #شهادت #شهید_مصطفی_جراح #مصطفی_جراح #انفاق #بخشش
۱.۱k
۱۴ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.