اخر
یک ماه بعد
ا/ت
نشسته بودیم
بوران: مامان من دیگه خسته شدم
ا/ت: چرا؟
بوران: دلم میخواد یک خواهر یا برادر داشته باشم
تهیونگ: قربونت بشم مگه نمیری مهد خب اونجا دوستات رو میبینی ا/ت چرا چیزی نمیگی؟
ا/ت: یادم به بچگی خودم میفته همیشه به مامان بابام میگفتم تا وقتی که تو اومدی
تق تق تق
بوران: من میرم
تهیونگ: باشه
بوران: سلام
•: سلام
ا/ت: کیه؟
•: سلام
ا/ت: چیشده پسرم
•: مامان بابام رو گم کردم
تهیونگ: 😂
ا/ت: چرا میخندی؟
تهیونگ: یادت به بچگیت نمیاد
ا/ت: بوران دخترم برو تو اتاقت
بوران: باشه
*: پسرم تو اینجایی ببخشید
تهیونگ: خواهش میکنم
رفتیم داخل
ا/ت: خیلی عجیبه واقعا فک میکردم قراره یه پسر هم بزرگ کنم
تهیونگ: من نمیزاشتم میخواستی مثل خودت باشه
ا/ت: تو چرا نزاری بابای من که گذاشت تو بیای خونه ما بعد دامادش هم شدی
تهیونگ: 😂
فردا
تهیونگ: چیکار کنیم بوران
بوران: بترسونیمش بگیم هیولاها بهمون حمله کردن
تهیونگ: عزیزم اینا برای برنامه کودکهاست
بوران: نمیدونم بریم خونه مامان جون باباجون بگیم بیاد
تهیونگ: باشه
زنگ زدیم مامان بابای ا/ت اومدن زنگ زدیم مامان بابای منم اومدن
م: من نفهمیدم چیشده امروز؟ ا/ت کجاست؟
تهیونگ: همم اروز سالگرد ازدواج منو ا/تس میخواستم همگی دور هم شام بخوریم ولی به ا/ت هنوز نگفتم گفت الان میرسه
تق تق تق
تهیونگ: فک کنم اومد
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: بیا اینجام
ا/ت: سلا... مم مامان بابا چخبره اینجا؟
تهیونگ: عزیزم یادت رفته امروز
ا/ت: میدونم یادم نرفته
بیا بشین
بوران: مامان بابا سالگرد ازدواجتون مبارک
ا/ت: عزیزم
یک ساعت بعد
نشسته بودیم داشتیم باهم حرف میزدیم
بوران: بیاید باهم عکس بگیریم
تهیونگ: اره بیاین
همگی جمع شدیم
تهیونگ: یک دو سه
چند دقیقه بعد
تهیونگ: ا/ت میشه باهم حرف بزنیم
ا/ت: باشه
رفتیم تو بالکون
ا/ت: چیشده؟
تهیونگ: هیچی فقط نمیدونم چی بگم
ا/ت: پس من میگم ممنونم
تهیونگ: برای چی بوران گفت که مامان بابارو دعوت کنیم
ا/ت: ممنونم برای همه چیز که تو سختی هام کنارم بودی حتی چند بار ازت جدا شدم بعد بازم قبولم میکردی
تهیونگ: عزیزم اینجوری نگو
ا/ت: دوست دارم
تهیونگ: منم همینطور
بوران: منم دوستون دارم
تهیونگ: تو کجا بودی؟
بوران: همینجا
ا/ت: 🙂
بوران: بابا بیا یه چیز تو گوشِت بگم
تهیونگ: جانم بگو
بوران:.....
تهیونگ: نه
بوران: بابا
ا/ت: چیشده؟ اگه بگی خواهر برادر میخوای خودت میدونی
بوران: نه
تهیونگ: ا/ت نگام کن
ا/ت: جانم
(😘)
ا/ت: تهیونگ بوران..
تهیونگ: خودش تو گوشم گفت
ا/ت: بوران تو اینو میخواستی
بوران: اره بریم پایین دیگه
تهیونگ: صبر کنیم ما یه عکس سه نفره باهم نگرفتیم بیاید الان بگیریم یک دو سه
#فیک
#سناریو
ا/ت
نشسته بودیم
بوران: مامان من دیگه خسته شدم
ا/ت: چرا؟
بوران: دلم میخواد یک خواهر یا برادر داشته باشم
تهیونگ: قربونت بشم مگه نمیری مهد خب اونجا دوستات رو میبینی ا/ت چرا چیزی نمیگی؟
ا/ت: یادم به بچگی خودم میفته همیشه به مامان بابام میگفتم تا وقتی که تو اومدی
تق تق تق
بوران: من میرم
تهیونگ: باشه
بوران: سلام
•: سلام
ا/ت: کیه؟
•: سلام
ا/ت: چیشده پسرم
•: مامان بابام رو گم کردم
تهیونگ: 😂
ا/ت: چرا میخندی؟
تهیونگ: یادت به بچگیت نمیاد
ا/ت: بوران دخترم برو تو اتاقت
بوران: باشه
*: پسرم تو اینجایی ببخشید
تهیونگ: خواهش میکنم
رفتیم داخل
ا/ت: خیلی عجیبه واقعا فک میکردم قراره یه پسر هم بزرگ کنم
تهیونگ: من نمیزاشتم میخواستی مثل خودت باشه
ا/ت: تو چرا نزاری بابای من که گذاشت تو بیای خونه ما بعد دامادش هم شدی
تهیونگ: 😂
فردا
تهیونگ: چیکار کنیم بوران
بوران: بترسونیمش بگیم هیولاها بهمون حمله کردن
تهیونگ: عزیزم اینا برای برنامه کودکهاست
بوران: نمیدونم بریم خونه مامان جون باباجون بگیم بیاد
تهیونگ: باشه
زنگ زدیم مامان بابای ا/ت اومدن زنگ زدیم مامان بابای منم اومدن
م: من نفهمیدم چیشده امروز؟ ا/ت کجاست؟
تهیونگ: همم اروز سالگرد ازدواج منو ا/تس میخواستم همگی دور هم شام بخوریم ولی به ا/ت هنوز نگفتم گفت الان میرسه
تق تق تق
تهیونگ: فک کنم اومد
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: بیا اینجام
ا/ت: سلا... مم مامان بابا چخبره اینجا؟
تهیونگ: عزیزم یادت رفته امروز
ا/ت: میدونم یادم نرفته
بیا بشین
بوران: مامان بابا سالگرد ازدواجتون مبارک
ا/ت: عزیزم
یک ساعت بعد
نشسته بودیم داشتیم باهم حرف میزدیم
بوران: بیاید باهم عکس بگیریم
تهیونگ: اره بیاین
همگی جمع شدیم
تهیونگ: یک دو سه
چند دقیقه بعد
تهیونگ: ا/ت میشه باهم حرف بزنیم
ا/ت: باشه
رفتیم تو بالکون
ا/ت: چیشده؟
تهیونگ: هیچی فقط نمیدونم چی بگم
ا/ت: پس من میگم ممنونم
تهیونگ: برای چی بوران گفت که مامان بابارو دعوت کنیم
ا/ت: ممنونم برای همه چیز که تو سختی هام کنارم بودی حتی چند بار ازت جدا شدم بعد بازم قبولم میکردی
تهیونگ: عزیزم اینجوری نگو
ا/ت: دوست دارم
تهیونگ: منم همینطور
بوران: منم دوستون دارم
تهیونگ: تو کجا بودی؟
بوران: همینجا
ا/ت: 🙂
بوران: بابا بیا یه چیز تو گوشِت بگم
تهیونگ: جانم بگو
بوران:.....
تهیونگ: نه
بوران: بابا
ا/ت: چیشده؟ اگه بگی خواهر برادر میخوای خودت میدونی
بوران: نه
تهیونگ: ا/ت نگام کن
ا/ت: جانم
(😘)
ا/ت: تهیونگ بوران..
تهیونگ: خودش تو گوشم گفت
ا/ت: بوران تو اینو میخواستی
بوران: اره بریم پایین دیگه
تهیونگ: صبر کنیم ما یه عکس سه نفره باهم نگرفتیم بیاید الان بگیریم یک دو سه
#فیک
#سناریو
۲.۷k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.