ارمی فداکار
ارمی فداکار
پارت ۱۶
از دید یونجی :
خب شروع کردم به گفتن نفس عمیقی یواشکی کشیدم
خیلی سخت بود هفت جفت چشم روت بود اونم ایدل های مورد علاقت
من : اون روزی که یونگی شی رو نجات دادم قد به این فک میکردم که اون نباید بمیره ... اون باید زنده بمونه ... اون باید توی کنسرت چند روز دیگه شرکت کنه ، نباید کنسرت لغو بشه ، باید براشون جبران کنم و خیلی از نباید ها و باید هایی که تو ذهنم بود
من این کار رو نکردم که ازتون بابتش پول بخوام یا ازتون بخوام بابتش برام جبران کنین من به عنوان یه ارمی وظیفمو انجام دادم پس این که بخوتیین به عنوان جبران نمیدونم پی دی نیم یه بلیط کنسرت رایگان بده یا شما برای جبران گفتین یه هفته توی خوابگاهتون باهاتون زندگی کنم ... حقم نیس .... منظورم این نیس حقم بیشتر از این هاست نه این از سرمم زیادیه
نذاشتن حرفمو ادامه
یونگی : این از سرت زیادی نیس بلکه حقت بیشتر از ایناست پس دیگه حرفش رو نزن
تهیونگ : آره تو یونگی هیونگ رو به ما برگردوندی و نمیخوام حتی یه لحظه هم به این فک کنم اگه تو اونجا نبودی به احتمال زیاد الان یونگی هیونگ اینجا نبود پس حق با یونگی هیونگه تو حقته که بیشتر از اینا جبران کنیم
پلکی زدم که اشکی که باعث تار دیدن چشمام میشد ریخت
با دستام اشکام رو پاک کردم و گفتم : با این حال من....من نمیتونم... یعنی نمیخوام مزاحم شما بشم
جین : مزاحم نیستی ولی برای این که بتونی تصمیم بگیری فردا تصمیم تو بهمون اعلام کن باشه ؟
سرم رو بالا و پایین کردم و در حالی که هنوز سرم پایین بود و به دستام نگاه میکردم گفتم : ب..باشه
زییییینگ زییینگ ( زنگ گوشی )
سریع گوشیمو برداشتم و جواب دادم
هانول : الو یونجی کجایی ؟
من : من ج..جای کمپانی بیگ هیت
هانول : سریع بیا جای خونت من اونجام
خواستم حرف بزنم که قطع کرد
خونمو آتیش نزده باشه خیلی کاره
هیی
جونگ کوک : اتفاقی افتاده ؟
من : نمیدونم دوستم هم نی که دیدینش گفت سریع بیا جای خونت،میترسم خونمو به آتیش کشیده باشه
هممون خندیدیم
یونگی : من میرسونمت
من : اما...
یونگی : اما نداریم زود باش بیا بریم
من : باشه
...
نامجون : نه به این که به زور رفته بود دنبالشو اومد اعصبانی بود نه به الان
جیهوپ : والا
......
از دید یونجی :
تا وقتی رسیدیم چیزی بینمون رد و بدل نشد
من : ممنون که رسوندیم
یونگی : خواهش
من : انیو شیگو ( خدافظ )
یونگی : انیو شیگو
از ماشین پیاده شدم که گاز داد و رفت
دیدم هانول جلو خونه وایساده و نگرانه
من : چیشده ؟
هانول : یونجی یه دقیقه به حرفم گوش کن و سعی کن خونسردیتو حفظ کنی باشه ؟
من با نگرانی گفتم : سریع بگو
هانول : ....
ادامه دارد...
پارت ۱۶
از دید یونجی :
خب شروع کردم به گفتن نفس عمیقی یواشکی کشیدم
خیلی سخت بود هفت جفت چشم روت بود اونم ایدل های مورد علاقت
من : اون روزی که یونگی شی رو نجات دادم قد به این فک میکردم که اون نباید بمیره ... اون باید زنده بمونه ... اون باید توی کنسرت چند روز دیگه شرکت کنه ، نباید کنسرت لغو بشه ، باید براشون جبران کنم و خیلی از نباید ها و باید هایی که تو ذهنم بود
من این کار رو نکردم که ازتون بابتش پول بخوام یا ازتون بخوام بابتش برام جبران کنین من به عنوان یه ارمی وظیفمو انجام دادم پس این که بخوتیین به عنوان جبران نمیدونم پی دی نیم یه بلیط کنسرت رایگان بده یا شما برای جبران گفتین یه هفته توی خوابگاهتون باهاتون زندگی کنم ... حقم نیس .... منظورم این نیس حقم بیشتر از این هاست نه این از سرمم زیادیه
نذاشتن حرفمو ادامه
یونگی : این از سرت زیادی نیس بلکه حقت بیشتر از ایناست پس دیگه حرفش رو نزن
تهیونگ : آره تو یونگی هیونگ رو به ما برگردوندی و نمیخوام حتی یه لحظه هم به این فک کنم اگه تو اونجا نبودی به احتمال زیاد الان یونگی هیونگ اینجا نبود پس حق با یونگی هیونگه تو حقته که بیشتر از اینا جبران کنیم
پلکی زدم که اشکی که باعث تار دیدن چشمام میشد ریخت
با دستام اشکام رو پاک کردم و گفتم : با این حال من....من نمیتونم... یعنی نمیخوام مزاحم شما بشم
جین : مزاحم نیستی ولی برای این که بتونی تصمیم بگیری فردا تصمیم تو بهمون اعلام کن باشه ؟
سرم رو بالا و پایین کردم و در حالی که هنوز سرم پایین بود و به دستام نگاه میکردم گفتم : ب..باشه
زییییینگ زییینگ ( زنگ گوشی )
سریع گوشیمو برداشتم و جواب دادم
هانول : الو یونجی کجایی ؟
من : من ج..جای کمپانی بیگ هیت
هانول : سریع بیا جای خونت من اونجام
خواستم حرف بزنم که قطع کرد
خونمو آتیش نزده باشه خیلی کاره
هیی
جونگ کوک : اتفاقی افتاده ؟
من : نمیدونم دوستم هم نی که دیدینش گفت سریع بیا جای خونت،میترسم خونمو به آتیش کشیده باشه
هممون خندیدیم
یونگی : من میرسونمت
من : اما...
یونگی : اما نداریم زود باش بیا بریم
من : باشه
...
نامجون : نه به این که به زور رفته بود دنبالشو اومد اعصبانی بود نه به الان
جیهوپ : والا
......
از دید یونجی :
تا وقتی رسیدیم چیزی بینمون رد و بدل نشد
من : ممنون که رسوندیم
یونگی : خواهش
من : انیو شیگو ( خدافظ )
یونگی : انیو شیگو
از ماشین پیاده شدم که گاز داد و رفت
دیدم هانول جلو خونه وایساده و نگرانه
من : چیشده ؟
هانول : یونجی یه دقیقه به حرفم گوش کن و سعی کن خونسردیتو حفظ کنی باشه ؟
من با نگرانی گفتم : سریع بگو
هانول : ....
ادامه دارد...
- ۱.۲k
- ۱۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط