ارمی فداکار

ارمی فداکار
پارت ۱۷
از دید یونجی :
هانول با استرس و نگرانی لب زد : و...وقتی اومدم اینجا صاحب خونه اومد سمتم و گفت.... گفت
با اعصبانیت و استرس و نگرانی گفتم : دِ بگو دیگهههه ( آخرش با داد )
هانول : گفت که با...باید از اینجا پاشی
من با اعصبانیت گفتم : اون وقت به چه دلیل فا.کی گفته ؟ اصن خودش کجاست ؟
هانول : توی ماشین اونجا
با دست بهم نشون داد
داشتم میرفتم سمتش که هانول جلومو گرفت : نه تو گفتی خو..خونسردیتو حفظ میکنی
من : هانول ولم کن ( یک کوچولو داد )
نگرانی هانول و استرسش بیشتر بخاطر منه چون وقتی عصبی بشم دیگه کسی جلومو نمیتونه بگیره هیچکس
رفتم بالا سره ماشینه و درش رو باز کردم و اون زنیکه رو از ماشینش بیرون کشیدم
من : به چه دلیل فا..کی منو بیرون میکنی
زنیکه : به دلیل این که خونمه
من : من که هر ماه سر وقت پولتو بهت دادم عوضی این ماه هم بهت پولتو دادم پس دیگه دردت چیه
زنیکه : میخوام پسرمو بیارم اینجا
من : عهه پسرت ؟ باشه ولی یا باید پول اجاره خونه این ماهمو بدی یا پسرت باید تا آخر ماه صبر کنه
زنیکه : نه پولتو میدم نه تا یه ماه دیگه صبر میکنم
یقشو گرفتمو گفتم : زنیکه فک کردی اینجا شهر هرته که پول اجاره خونه این ماه رو بگیری و بعدش بگی بلند شو هااااا؟ ( ها رو بلند گفت )
زنیکه : یا وسیله هاتو جمع میکنی میری از اینجا یا خودم وسیله ها تو میریزم بیرون
من : هه
خواستم یه مشت بهش بزنم که هانول بلند گفت : یونجی
دستمو گرفتو پایین آورد
هانول آروم جوری که فقد من بشنوم گفت : ولش کن اون قصدش همینه من خودم پولتو میدم این دنبال شره
پوزخندی به اون زنیکه زدم و بهش گفتم : دلم برات میسوزه

ادامه دارد....

نظرتون رو درباره رمانم بگین
بگین داره خنک میشه یا خوبه یا بنویسم ، ننویسم و....
دیدگاه ها (۲)

نمیدونم چطور شد که اینقدر بهشون وابسته شدم نمیدونم چطور شد ک...

ارمی فداکار پارت ۱۶از دید یونجی :خب شروع کردم به گفتن نفس عم...

ارمی فداکار پارت ۱۵ از دید یونجی :جیمین : اومدم جیمین رفت سم...

بحث مجید واشقانی و سید جواد هاشمی بر سر قدرت نظامی ایران مجی...

مینی کمیک-

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط