اوه...هرزه،
اوه...هرزه،
فاحشه،
بی حیا ...
از این حرف ها زیاد پشت سر اون دختر لهستانی می زدن ...
می گفتن هر شب با یکی از کاسب های محل رابطه داشته ...
حتی زن های محل می گفتن :
اون خودش یکی از کاسب های محله ...
اما توقع نداشتم درباره من فکر بد کنی ...
بذار رک و پوست کنده بهت بگم،
درسته که اون دختر لهستانی خیلی خوشگل و تو دل برو بود
و با دیدنش هر مردی هورمون هاش بالا و پایین می شد
و باهاش رویاپردازی می کرد ...
و درسته که شیطنت های خاص خودش رو داشت
و با این و اون زیاد گرم می گرفت ...
ولی به نظر دختر بدی نمی اومد!
جدی میگم ...
حداقل با من یکی خیلی محترمانه رفتار می کرد ...
اصلا من و اون
در کل سه چهار بار بیشتر با هم صحبت نکرده بودیم ...
یک بار فقط واسه سفت کردن شیر حموم خونه ش ازم کمک خواست ...
یکی دو بار هم ازم پماد گرفت،
از همین پمادها که گرم می کنه،
می گفت :
عضلات پشت کمرش تو استخر می گیره
و باید حتما ماساژ بده تا خوب شه ...
همین ...!
تموم صحبت من و اون دختر همین بود
و بینمون هیچ اتفاقی نیفتاد ...
نمی خوام دست پیش رو بگیرم پس نیفتم
اما چرا شما فکر می کنید که همه مردها مثل همن؟
چرا فکر می کنید که جنس مذکر حاضره با هر زن و دختر غریبه ای رابطه داشته باشه؟
البته نمیگم من پاک و منزه هستم و تا حالا از این رابطه ها نداشتم، داشتم! نمیگم چون من به مذهب اعتقاد دارم، چون من کتاب های زیادی رو از ادبیات کلاسیک خوندم، چون من باخ و شوپن و موتزارت گوش میدم به دور از هر اشتباهی هستم و تا حالا دنبال اون کارها نرفتم، رفتم! من هم مثل هر مرد دیگه ای یه شب به سرم زد با یه غریبه باشم و خوش بگذرونم. اما آخرش، همون وقتی که دم و دستگاهت آروم میگیره و می خوای احساس آرامش کنی، حالم از خودم بهم خورد. باورت میشه؟ نسبت به اتاقم، لباسم، و تختم احساس تنفر داشتم. حتی دچار وسواس شده بودم، روزی چند بار می رفتم حموم تا عطر تن اون غریبه رو از خودم پاک کنم. تو که من رو خوب می شناسی، می دونی که من عاشق عطر زنونه ام. می دونی که چقدر از حس کردن عطر زن ها و دخترها تو خیابون لذت می برم.
ولی عطر و بوی تن آدم ها روی تخت خواب بحثش جداست. من نمی تونم کسی رو که عاشقش نیستم، کسی رو که واسم یه غریبه ست در آغوش بگیرم و بوکنم. باور کن نمی خوام ادای آدم خوب ها رو در بیارم ولی اون تجربه تلخ باعث شد بفهمم همبستر شدن بدون دوست داشتن، بدون عشق، چندش آور وحال بهم زنه. حالا هرچقدر طرف میخواد خوشگل باشه، خوش هیکل باشه، وقتی خودش و عطرش رو دوست نداشته باشی، رابطه باهاش افسرده ات می کنه.
کتابفروشی خیابان بیست و یکم شرقی
#روزبه_معین
فاحشه،
بی حیا ...
از این حرف ها زیاد پشت سر اون دختر لهستانی می زدن ...
می گفتن هر شب با یکی از کاسب های محل رابطه داشته ...
حتی زن های محل می گفتن :
اون خودش یکی از کاسب های محله ...
اما توقع نداشتم درباره من فکر بد کنی ...
بذار رک و پوست کنده بهت بگم،
درسته که اون دختر لهستانی خیلی خوشگل و تو دل برو بود
و با دیدنش هر مردی هورمون هاش بالا و پایین می شد
و باهاش رویاپردازی می کرد ...
و درسته که شیطنت های خاص خودش رو داشت
و با این و اون زیاد گرم می گرفت ...
ولی به نظر دختر بدی نمی اومد!
جدی میگم ...
حداقل با من یکی خیلی محترمانه رفتار می کرد ...
اصلا من و اون
در کل سه چهار بار بیشتر با هم صحبت نکرده بودیم ...
یک بار فقط واسه سفت کردن شیر حموم خونه ش ازم کمک خواست ...
یکی دو بار هم ازم پماد گرفت،
از همین پمادها که گرم می کنه،
می گفت :
عضلات پشت کمرش تو استخر می گیره
و باید حتما ماساژ بده تا خوب شه ...
همین ...!
تموم صحبت من و اون دختر همین بود
و بینمون هیچ اتفاقی نیفتاد ...
نمی خوام دست پیش رو بگیرم پس نیفتم
اما چرا شما فکر می کنید که همه مردها مثل همن؟
چرا فکر می کنید که جنس مذکر حاضره با هر زن و دختر غریبه ای رابطه داشته باشه؟
البته نمیگم من پاک و منزه هستم و تا حالا از این رابطه ها نداشتم، داشتم! نمیگم چون من به مذهب اعتقاد دارم، چون من کتاب های زیادی رو از ادبیات کلاسیک خوندم، چون من باخ و شوپن و موتزارت گوش میدم به دور از هر اشتباهی هستم و تا حالا دنبال اون کارها نرفتم، رفتم! من هم مثل هر مرد دیگه ای یه شب به سرم زد با یه غریبه باشم و خوش بگذرونم. اما آخرش، همون وقتی که دم و دستگاهت آروم میگیره و می خوای احساس آرامش کنی، حالم از خودم بهم خورد. باورت میشه؟ نسبت به اتاقم، لباسم، و تختم احساس تنفر داشتم. حتی دچار وسواس شده بودم، روزی چند بار می رفتم حموم تا عطر تن اون غریبه رو از خودم پاک کنم. تو که من رو خوب می شناسی، می دونی که من عاشق عطر زنونه ام. می دونی که چقدر از حس کردن عطر زن ها و دخترها تو خیابون لذت می برم.
ولی عطر و بوی تن آدم ها روی تخت خواب بحثش جداست. من نمی تونم کسی رو که عاشقش نیستم، کسی رو که واسم یه غریبه ست در آغوش بگیرم و بوکنم. باور کن نمی خوام ادای آدم خوب ها رو در بیارم ولی اون تجربه تلخ باعث شد بفهمم همبستر شدن بدون دوست داشتن، بدون عشق، چندش آور وحال بهم زنه. حالا هرچقدر طرف میخواد خوشگل باشه، خوش هیکل باشه، وقتی خودش و عطرش رو دوست نداشته باشی، رابطه باهاش افسرده ات می کنه.
کتابفروشی خیابان بیست و یکم شرقی
#روزبه_معین
۵.۷k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.