﹛♛﹜my childhood love
﹛♛﹜my childhood love
Part (1)
مثل همیشه پالتو بلند قهوه ایم رو پوشیدم کلاه دور دارمو گذاشتم رو سرم و از خونه خارج شدم نفس عمیقی کشیدم و بوی برگ های پاییزی و خاک خیس خورده رو استشمام کردم
مدتی بود ذهنم درگیر یه پرونده بود اونم یه پرونده مهم، یه گروه مافیایی بزرگ که یه نابغه روانی در رأس قدرتشه
انقدری تو فکر فرو رفته بودم که نفهمیدم کی به اداره رسیدم سعی کردم ذهنمو خالی کنم کلاهمو دراوردم و وارد اتاق کارم شدم طبق عادت همیشگیم رو صندلی نشستم و کاپ قهوه رو توی قهوه ساز گذاشتم
فلش بک
سلام به همه اسم من یونا الان که دارم اینو مینویسم 7 سالم و تازه مدرسم تموم شده ، امروز اولین روز تابستون من تابستون
رو خیلی دوس دارم اخه به نظرم تو تابستون خیلی بیشتر به ادم خوش میگذره نسبت به زمستون چون هوا گرم تره و میشه کل فصلو بیرون بازی کرد البته یکی دیگه از دلایلی که تابستونو بیشتر دوست دارم بخاطر خلاص شدن از غر زدنای مامانمه اخه اون تو زمستون نمیزاره برم بیرون و همش میگه که هوا سرده و سرما میخورم..
حالا ولش کنین الان که تابستونه و خبری از زمستون نیست پس تا وقتی که تابستون باید ازش لذت ببرم
اهان راستی یه چیزیو یادم رفت بهتون بگم
امروز یه دوست جدید پیدا کردم اسمش تهیونگ
البته اون یک سال از من بزرگتره
اما به هر حال فک میکنم بتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم
اون گفت اینجا خونه مادربزرگشه و چون پدر و مادرش سرشون خیلی شلوغ بوده اونو برای تعطیلات فرستادن خونه مادربزرگش
واقعا از این موضوع خوشحالم چون خونشون فقط یذره با ما فاصله داره و میتونم هر روز ببینمش
امروز نتونستیم خیلی باهم بازی کنیم اما اون بهم قول داد که فردا میتونیم کل روزو خوشبگذرونیم
راستشو بگم من تمام این مدت هیچ دوستی نداشتم و این یکم برام جدیده که دوست پیدا کردم اما خب به هرحال هر چی که هست حس خیلی خوبیه
شاید بخواید بدونید تهیونگ چه جوریه خب راستش اون پسره خیلی خوب و مهربونیه عام... موهاش قهوه ایه و چشماشم درست مثل من مشکیه قدشم یه کم از من بلندتره و تازه بین خودمون بمونه اون امروز بهم گفت که خیلی خوشگلم
خب میدونید چیه من همیشه دلم میخواست یه داداش داشته باشم و الان که با ته یونگ اشنا شدم دیگه احساس تنهایی نمیکنم
Part (1)
مثل همیشه پالتو بلند قهوه ایم رو پوشیدم کلاه دور دارمو گذاشتم رو سرم و از خونه خارج شدم نفس عمیقی کشیدم و بوی برگ های پاییزی و خاک خیس خورده رو استشمام کردم
مدتی بود ذهنم درگیر یه پرونده بود اونم یه پرونده مهم، یه گروه مافیایی بزرگ که یه نابغه روانی در رأس قدرتشه
انقدری تو فکر فرو رفته بودم که نفهمیدم کی به اداره رسیدم سعی کردم ذهنمو خالی کنم کلاهمو دراوردم و وارد اتاق کارم شدم طبق عادت همیشگیم رو صندلی نشستم و کاپ قهوه رو توی قهوه ساز گذاشتم
فلش بک
سلام به همه اسم من یونا الان که دارم اینو مینویسم 7 سالم و تازه مدرسم تموم شده ، امروز اولین روز تابستون من تابستون
رو خیلی دوس دارم اخه به نظرم تو تابستون خیلی بیشتر به ادم خوش میگذره نسبت به زمستون چون هوا گرم تره و میشه کل فصلو بیرون بازی کرد البته یکی دیگه از دلایلی که تابستونو بیشتر دوست دارم بخاطر خلاص شدن از غر زدنای مامانمه اخه اون تو زمستون نمیزاره برم بیرون و همش میگه که هوا سرده و سرما میخورم..
حالا ولش کنین الان که تابستونه و خبری از زمستون نیست پس تا وقتی که تابستون باید ازش لذت ببرم
اهان راستی یه چیزیو یادم رفت بهتون بگم
امروز یه دوست جدید پیدا کردم اسمش تهیونگ
البته اون یک سال از من بزرگتره
اما به هر حال فک میکنم بتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم
اون گفت اینجا خونه مادربزرگشه و چون پدر و مادرش سرشون خیلی شلوغ بوده اونو برای تعطیلات فرستادن خونه مادربزرگش
واقعا از این موضوع خوشحالم چون خونشون فقط یذره با ما فاصله داره و میتونم هر روز ببینمش
امروز نتونستیم خیلی باهم بازی کنیم اما اون بهم قول داد که فردا میتونیم کل روزو خوشبگذرونیم
راستشو بگم من تمام این مدت هیچ دوستی نداشتم و این یکم برام جدیده که دوست پیدا کردم اما خب به هرحال هر چی که هست حس خیلی خوبیه
شاید بخواید بدونید تهیونگ چه جوریه خب راستش اون پسره خیلی خوب و مهربونیه عام... موهاش قهوه ایه و چشماشم درست مثل من مشکیه قدشم یه کم از من بلندتره و تازه بین خودمون بمونه اون امروز بهم گفت که خیلی خوشگلم
خب میدونید چیه من همیشه دلم میخواست یه داداش داشته باشم و الان که با ته یونگ اشنا شدم دیگه احساس تنهایی نمیکنم
۲۱.۶k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.