part35
part35
هفته بعد:
تارا-صب ساعت6پاشدم مراسم ساعت10 بود
سریع یه دوش گرفتم اومد بیرون
شتتت اخه کی الان پریود میشه من پریود میشممم
وای خوداا الان باز سردردم اود میکننهه
خوب حالا
الان بهاره ولی خوب بازم گرم میشه
یه کراپ مشکی پوشیدم
کت شلوار مشکیمم چوشیدم با مقنعه مشکی یه کفش ک فتخت مشکیم پوشیدم
ارایش خاصی نکردم یه ریمل و
ؤزگونه و رژگونه وتمام
کیفم و برداشتم رفتم
شرکت رسیدیم
یه چک کردم همچی اوکی بود استرس داشتم
مامانمینا و بابام پارسا بابابزرگم و مامان بزرگم
نمیدونم خاله عمو دایی
دوستامون
مامانبابای علی
نیکاومتین
خاله سهیلا
کلا همه اومده بودن اینکه بخوام بین کلی
ادم و کلی مامور سخنرانی کنم استرس داشتم به جانا هم گفتم بیاد
کم کم همه رسیدن علی ازهمه زودتر
ترا-دیگه داشت مراسم شروع میشد که جانا اومد تو
جانا-سلام عزیزم تبریک میگم بهت
تارا-خیلی ممنون
بد ازجانا رامین اومد تو بادیدنش عصبی
شدم اما خودم کنترل کردم
رامین-سلام دخترم
بهت تبریک میگم
تارا-خواستم بگم من دختر تونیستم
علی-زد به پهلوم که چیزی نگم
اخیلی ممنو بفرا یید بشینید.
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
هفته بعد:
تارا-صب ساعت6پاشدم مراسم ساعت10 بود
سریع یه دوش گرفتم اومد بیرون
شتتت اخه کی الان پریود میشه من پریود میشممم
وای خوداا الان باز سردردم اود میکننهه
خوب حالا
الان بهاره ولی خوب بازم گرم میشه
یه کراپ مشکی پوشیدم
کت شلوار مشکیمم چوشیدم با مقنعه مشکی یه کفش ک فتخت مشکیم پوشیدم
ارایش خاصی نکردم یه ریمل و
ؤزگونه و رژگونه وتمام
کیفم و برداشتم رفتم
شرکت رسیدیم
یه چک کردم همچی اوکی بود استرس داشتم
مامانمینا و بابام پارسا بابابزرگم و مامان بزرگم
نمیدونم خاله عمو دایی
دوستامون
مامانبابای علی
نیکاومتین
خاله سهیلا
کلا همه اومده بودن اینکه بخوام بین کلی
ادم و کلی مامور سخنرانی کنم استرس داشتم به جانا هم گفتم بیاد
کم کم همه رسیدن علی ازهمه زودتر
ترا-دیگه داشت مراسم شروع میشد که جانا اومد تو
جانا-سلام عزیزم تبریک میگم بهت
تارا-خیلی ممنون
بد ازجانا رامین اومد تو بادیدنش عصبی
شدم اما خودم کنترل کردم
رامین-سلام دخترم
بهت تبریک میگم
تارا-خواستم بگم من دختر تونیستم
علی-زد به پهلوم که چیزی نگم
اخیلی ممنو بفرا یید بشینید.
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۳.۵k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.