پ.ی= پرستار باید بره به هم گروهی هات بگه که تو مردی و بای
پ.ی= پرستار باید بره به هم گروهی هات بگه که تو مردی و باید بریم آمریکا اگر این کارو نکنی خودم هر هفت هاشونو جلو چشات تیکه تیکه میکنم
یونا= چرا ها مگه چی کارت کردم اوکی باشه وای به اونا آسیب نزن توروخدا( گریه)
پ.ی= آفرین حالا عاقل شدی یه ساعت دیگه پروازت رو هماهنگ کردم میری آمریکا
ویو یونا
خیلی ناراحت بودم بابام رفت و پرستار اومد و بهم گفت
پرستار= ام خانم کیم شما میدود که بیماری قلبی دارید دیگه
یونا= بله میدونم
پرستار= خوب وضعیت قلبتون خوبه حال تون هم خوبه حال بچه هم خوبه
یونا= چ.چ.چی بچه
پرستار= بله تبریک میگم شما باردار هستید اینم برگه ی ازمایشتون که توش اسم پدر بچه و اینه که چند وقتون هست رو نشون میده من دیگه میرم
یونا= نه این امکان نداره چرا بچه از یونگی هست یا خدا الان چی کار کنم ( آروم و گریه )
* پرش زمانی به ۵ سال بعد*
ویو جین
الان ۵ ساله که یونا مرده حال هممون درس حسابی نیست ما پسرا بجز یونگی حالمون بهتر شده بود و کم کم حالمون بهتر شد اما یونگی از روز بد ار از دیروزش میشد هممون میدونستم که یونگی عاشق یونا بود اما الان یونا نیست
الانم داشتم غذا درست میکردم و پسرارو صدا زدم
جین= هی پسرا بیاین ناهار( بلند)
پسرا بجز یونگی = اومدیم
جهیوپ = یونگی کو
جیمین = بالا هست بزار برم بهش بگم بیاد
( نکته= پسرا کلا توی این ۵ زیاد نمیخندن و خوشحال نیستن)
ویو جیمین
رفتم تا یونگی رو صدا بزنم در رو زدم
یونگی= بیا(ضعیف و آروم )
جیمین= یا یونگیا بیا ناهار
یونگی= ممنون اشتها ندارم
جیمین = یونگی چرا با خودت این کارو میکنی ما همه خیلی افسرده شدیم و شکستیم ولی بخاطر یونا هم که شده بخند
یونگی= چطوری بخندم ولی دلیل خندم دیگه نیست ( گریه)
جیمین = ای من به فدای تو بشم یونا خیلی تورو دوست داشتا
یونگی= واقعا
جیمین= اره یه بار خودم حرف هاشو پشت تلفن شنیدم داشت با دوستش حرف میزد گفت که تورو دوست داره
یونگی= ولی دیگه نیستش جیمین میشه بری بیرون میخوام تنها باشم
جیمین = باشه ولی بیا به چیز بخور
یونگی= گفتم اشتها ندارم
یونا= چرا ها مگه چی کارت کردم اوکی باشه وای به اونا آسیب نزن توروخدا( گریه)
پ.ی= آفرین حالا عاقل شدی یه ساعت دیگه پروازت رو هماهنگ کردم میری آمریکا
ویو یونا
خیلی ناراحت بودم بابام رفت و پرستار اومد و بهم گفت
پرستار= ام خانم کیم شما میدود که بیماری قلبی دارید دیگه
یونا= بله میدونم
پرستار= خوب وضعیت قلبتون خوبه حال تون هم خوبه حال بچه هم خوبه
یونا= چ.چ.چی بچه
پرستار= بله تبریک میگم شما باردار هستید اینم برگه ی ازمایشتون که توش اسم پدر بچه و اینه که چند وقتون هست رو نشون میده من دیگه میرم
یونا= نه این امکان نداره چرا بچه از یونگی هست یا خدا الان چی کار کنم ( آروم و گریه )
* پرش زمانی به ۵ سال بعد*
ویو جین
الان ۵ ساله که یونا مرده حال هممون درس حسابی نیست ما پسرا بجز یونگی حالمون بهتر شده بود و کم کم حالمون بهتر شد اما یونگی از روز بد ار از دیروزش میشد هممون میدونستم که یونگی عاشق یونا بود اما الان یونا نیست
الانم داشتم غذا درست میکردم و پسرارو صدا زدم
جین= هی پسرا بیاین ناهار( بلند)
پسرا بجز یونگی = اومدیم
جهیوپ = یونگی کو
جیمین = بالا هست بزار برم بهش بگم بیاد
( نکته= پسرا کلا توی این ۵ زیاد نمیخندن و خوشحال نیستن)
ویو جیمین
رفتم تا یونگی رو صدا بزنم در رو زدم
یونگی= بیا(ضعیف و آروم )
جیمین= یا یونگیا بیا ناهار
یونگی= ممنون اشتها ندارم
جیمین = یونگی چرا با خودت این کارو میکنی ما همه خیلی افسرده شدیم و شکستیم ولی بخاطر یونا هم که شده بخند
یونگی= چطوری بخندم ولی دلیل خندم دیگه نیست ( گریه)
جیمین = ای من به فدای تو بشم یونا خیلی تورو دوست داشتا
یونگی= واقعا
جیمین= اره یه بار خودم حرف هاشو پشت تلفن شنیدم داشت با دوستش حرف میزد گفت که تورو دوست داره
یونگی= ولی دیگه نیستش جیمین میشه بری بیرون میخوام تنها باشم
جیمین = باشه ولی بیا به چیز بخور
یونگی= گفتم اشتها ندارم
۸.۱k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.