ویو یونگی
ویو یونگی
یونا رو بردن توی بخش مراقبت های ویژه بهش اکسیژن وصل کردن که چند مین بعد دیدم پسرا اومدن
جیمین= یونگی یونا کو
یونگی= بردنش توی بخش مراقبت های ویژه بهش اکسیژن وصل کردن(بغض)
نامی= اگه چیز بشه
کوک= به اون دختر قویی هست
که دکتر اومد و گفت
دکتر = ام ایشون بیماری خاصی داشتند
یونگی= نه نداشت
دکتر= وای ایشون بیماری قلبی داشته
پسرا= چی
دکتر= متاسفم بیمار رو از دست دادیم
همین که دکتر گف یونا رو از دست دادیم سرم گیج رفت و دیگه چیزی هس نکردم
ویو جیمین
یه لحظه هم توی شوک بودیم که دیدم یونگی افتاد روی زمین و حالش بد شد و سریع پرستار ها رو صدا زدیم و اومدن و به یونگی یه آرامش زدن و داشتیم هممون گریه میکردیم و پرستار گفت که باید این فرم رو پر کنیم
ویو پدر یونا
من پدر یونا هستم و یونا دوست داشت آیدل بشه من اصلا باهاش موافق نبودم و امرکز توی بیمارستان بودم تا یه آزمایش خون ساده بگیرم که یونگی هم گروهی یونا دیدم و چند مین بعد بقیه ی هم گروهی هاش اومدن فهمیدم که اتفاقی برای یونا افتاده که به یه پرستار گفتم باید به تور مخفیانه یونا رو بینم و باید باهاش حرف بزم پرستار منو از در اتاق پشتی فرستاد تو دیدم یونا روی تخته و بهش اکسیژن وصل بود که دیدم کم کم چشم هاشو باز کرد و بهش گفتم
پ.ی( پدر یونا) = پی بهوش اومدی
یونا= چی از جونم میخوای( آروم و ضعیف)
پ.ی= هیچی باید کاری که بهت میگم رو انجام بدی
ویو یونا
کم کم چشم هاشو باز کردم دیدم توی بیمارستانم که پدرم رو دادیم که ازش متنفر بودم که که با پیشنهادی که چهار ستون بدم لرزید و ترسیدم
یونا رو بردن توی بخش مراقبت های ویژه بهش اکسیژن وصل کردن که چند مین بعد دیدم پسرا اومدن
جیمین= یونگی یونا کو
یونگی= بردنش توی بخش مراقبت های ویژه بهش اکسیژن وصل کردن(بغض)
نامی= اگه چیز بشه
کوک= به اون دختر قویی هست
که دکتر اومد و گفت
دکتر = ام ایشون بیماری خاصی داشتند
یونگی= نه نداشت
دکتر= وای ایشون بیماری قلبی داشته
پسرا= چی
دکتر= متاسفم بیمار رو از دست دادیم
همین که دکتر گف یونا رو از دست دادیم سرم گیج رفت و دیگه چیزی هس نکردم
ویو جیمین
یه لحظه هم توی شوک بودیم که دیدم یونگی افتاد روی زمین و حالش بد شد و سریع پرستار ها رو صدا زدیم و اومدن و به یونگی یه آرامش زدن و داشتیم هممون گریه میکردیم و پرستار گفت که باید این فرم رو پر کنیم
ویو پدر یونا
من پدر یونا هستم و یونا دوست داشت آیدل بشه من اصلا باهاش موافق نبودم و امرکز توی بیمارستان بودم تا یه آزمایش خون ساده بگیرم که یونگی هم گروهی یونا دیدم و چند مین بعد بقیه ی هم گروهی هاش اومدن فهمیدم که اتفاقی برای یونا افتاده که به یه پرستار گفتم باید به تور مخفیانه یونا رو بینم و باید باهاش حرف بزم پرستار منو از در اتاق پشتی فرستاد تو دیدم یونا روی تخته و بهش اکسیژن وصل بود که دیدم کم کم چشم هاشو باز کرد و بهش گفتم
پ.ی( پدر یونا) = پی بهوش اومدی
یونا= چی از جونم میخوای( آروم و ضعیف)
پ.ی= هیچی باید کاری که بهت میگم رو انجام بدی
ویو یونا
کم کم چشم هاشو باز کردم دیدم توی بیمارستانم که پدرم رو دادیم که ازش متنفر بودم که که با پیشنهادی که چهار ستون بدم لرزید و ترسیدم
۸.۵k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.