تک پارتی هان (وقتی چون حامله نمیشی می خوای خودکشی کنی....
تک پارتی هان (وقتی چون حامله نمیشی می خوای خودکشی کنی......)
(ویو ا.ت)
خیلی تحمل کرده بودی و ۴ روز بود که این موضوع که نمی تونی مادر شی و اون نمی تونه پدر شه اذیتت میکرد تصمیم نهاییت رو گرفته بودی که همه چیو تموم کنی
چون می دونستی هان کار داره جواب نمی ده بهش زنگ زدی وقتی رفت رو پیغام گیر ازش عذرخواهی کردی که نمی تونی اونو به آرزوش برسونی و بعد تو بره با کسی که آرزو هاش و بتونه برآورده کنه و با هر کلمه ای که می گفتی یه قطره اشک از چشمات جاری شد تو فکر می کردی هان شب میاد خونه ولی اشتباه میکردی و یکم صبر کردی و برای آخرین بار به عکساش نگاه کردی رفتی تو دستشویی و در و بستی.
(ویو هان)
هان توی کمپانی با اعضا مشغول بود و وقتی کارش تموم شد پیامتو دید و با سرعت خیلی زیاد به طرف خونه میومد و حتی چان هم نگران هان بود ولی هان با سرعت بیشتری به سمت خونه میومد و وقتی به خونه رسید در و سریع باز کرد و تو اومدی بیرون ببینی کیه
که با دیدنش از چشات قطره های اشک می ریخت پایین با دیدن صورت خیس هان نگران شدی و محکم بغلش کردی هان هم محکم بغلت کرده بود و اشک می ریخت و وقتی از هم جدا شدین با دست های ظریفت گونش رو پاک کردی که یه لبخند ریز رو صورتش نمایان شد
ا.ت:من متاسفم متاسفم که نمی تونم......
هان قبل از اینکه بزاره حرفت تموم شه لبش رو گذاشت رو لبت و یه بوسه طولانی زد و وقتی ازت فاصله گرفت گفت
هان:بچه اصلا برام مهم نیست مادر بچه برام مهمه و دیگه نمی خوام همچین چیزی ازت ببینم
آروم سرتو به نشونه ی مثبت تکون دادی لبخندی زدی و اونم یه لبخند قشنگی بهت تحویل........
💫END💫
(ویو ا.ت)
خیلی تحمل کرده بودی و ۴ روز بود که این موضوع که نمی تونی مادر شی و اون نمی تونه پدر شه اذیتت میکرد تصمیم نهاییت رو گرفته بودی که همه چیو تموم کنی
چون می دونستی هان کار داره جواب نمی ده بهش زنگ زدی وقتی رفت رو پیغام گیر ازش عذرخواهی کردی که نمی تونی اونو به آرزوش برسونی و بعد تو بره با کسی که آرزو هاش و بتونه برآورده کنه و با هر کلمه ای که می گفتی یه قطره اشک از چشمات جاری شد تو فکر می کردی هان شب میاد خونه ولی اشتباه میکردی و یکم صبر کردی و برای آخرین بار به عکساش نگاه کردی رفتی تو دستشویی و در و بستی.
(ویو هان)
هان توی کمپانی با اعضا مشغول بود و وقتی کارش تموم شد پیامتو دید و با سرعت خیلی زیاد به طرف خونه میومد و حتی چان هم نگران هان بود ولی هان با سرعت بیشتری به سمت خونه میومد و وقتی به خونه رسید در و سریع باز کرد و تو اومدی بیرون ببینی کیه
که با دیدنش از چشات قطره های اشک می ریخت پایین با دیدن صورت خیس هان نگران شدی و محکم بغلش کردی هان هم محکم بغلت کرده بود و اشک می ریخت و وقتی از هم جدا شدین با دست های ظریفت گونش رو پاک کردی که یه لبخند ریز رو صورتش نمایان شد
ا.ت:من متاسفم متاسفم که نمی تونم......
هان قبل از اینکه بزاره حرفت تموم شه لبش رو گذاشت رو لبت و یه بوسه طولانی زد و وقتی ازت فاصله گرفت گفت
هان:بچه اصلا برام مهم نیست مادر بچه برام مهمه و دیگه نمی خوام همچین چیزی ازت ببینم
آروم سرتو به نشونه ی مثبت تکون دادی لبخندی زدی و اونم یه لبخند قشنگی بهت تحویل........
💫END💫
۱۵.۱k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.