اگر دوباره به دنیا می آمدم در یک بعد از ظهر پاییزی که خیس
اگر دوباره به دنیا می آمدم در یک بعد از ظهر پاییزی که خیس باران شده بودم به بالاترین نقطه ی شهر می رفتم و رو به آسمان فریاد میزدم : ((حواست با من هست؟!)) و بعد غرق میشدم در انعکاس صدایم . اگر دوباره به دنیا می آمدم شاید باز هم همین ادم ساده میشدم اما این بار با کمی تغییرات جزئی. این بار تو را بیشتر برای خودم تعریف میکردم. بیشتر با تو وقت میگذراندم و بیشتر با تو هم صحبت میشدم. این بار کمی از شعرهایم را برای شب شعر دخترکان بینوای چهار راه کنار میگذاشتم و به فالهای حافظشان اعتماد می کردم. این بار دست خودم را می گرفتم و هیچ وقت خودم را تنها نمی گذاشتم. راستی هنوز حواست با من هست؟ من مطمئنم یکی از همین روزها دوباره متولد میشوم . اما مطمئن نیستم این حرفها یادم بماند! لطفا به من یادآوری کن این بار به دنیا سلام تازه ای بکنم.
میلاد اسلام زاده
میلاد اسلام زاده
۱.۷k
۲۳ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.