عشقی که بهم دادی
★عشقی که بهم دادی★
քǟʀȶ : ⁵⁹
_میدونی که باهاشون چیکار کنی؟
روبه چانیول گفت و اون سری تکون
داد.
****
+یونگیا ~پاشو
جیمین برای بیدار کردن یونگی ناله کرد.
یونگی جواب نداد و جیمین عصبانی شد .
جیمین فکر کرد که چه جوری این تنبلو بیدار کنه .
بعد از اینکه راهشو پیدا کرد لبخند بدجنسانه ای زد .
مطمئن بود یونگی با این روش شیش متر میره هوا.
_ جیمین آآآآخخخ !
دقیقا همون طور که حدس میزد یونگی با وحشت از خواب پرید .گیج و منگ به جیمین که کنارش دراز کشیده بود نگاه کرد.
_چی...؟
ولی جیمین همونطور خندید درحالی که پسر بزرگتر بهش برخورده بود.
یونگی یه دفعه دهن پسر کوچیکترو با بوسه عمیقی بست و باعث شد جیمین شوکه بمونه.
_منو اذیت میکنی، بانی؟
یونگی با صدای عمیقش پرسید و باعث
شد جیمین یکم خوف کنه .
جیمین سعی کرد هلش بده عقب ولی یونگی محکم تر نگهش داشت.
+نه، فقط دارم بیدارت میکنم .این تنها راه بیدار کردنته!
_آره بیدارم و دوست کوچولوم هم همینطور.
دست
جیمینو به سمت بدنش برد، جیمین میتونست چیز سختیو حس کنه .
بلافاصله روشو یه طرف دیگه کرد و سعی کرد نگاه پرهوس یونگی رو نادیده بگیره.
+ یونگی .هنوز زوده
ولی دیگه دیر شده بود،یونگی داشت گردن شیری رنگشو میبوسید.
_دلم برات تنگ شده جوجه.
ادامه دارد....
քǟʀȶ : ⁵⁹
_میدونی که باهاشون چیکار کنی؟
روبه چانیول گفت و اون سری تکون
داد.
****
+یونگیا ~پاشو
جیمین برای بیدار کردن یونگی ناله کرد.
یونگی جواب نداد و جیمین عصبانی شد .
جیمین فکر کرد که چه جوری این تنبلو بیدار کنه .
بعد از اینکه راهشو پیدا کرد لبخند بدجنسانه ای زد .
مطمئن بود یونگی با این روش شیش متر میره هوا.
_ جیمین آآآآخخخ !
دقیقا همون طور که حدس میزد یونگی با وحشت از خواب پرید .گیج و منگ به جیمین که کنارش دراز کشیده بود نگاه کرد.
_چی...؟
ولی جیمین همونطور خندید درحالی که پسر بزرگتر بهش برخورده بود.
یونگی یه دفعه دهن پسر کوچیکترو با بوسه عمیقی بست و باعث شد جیمین شوکه بمونه.
_منو اذیت میکنی، بانی؟
یونگی با صدای عمیقش پرسید و باعث
شد جیمین یکم خوف کنه .
جیمین سعی کرد هلش بده عقب ولی یونگی محکم تر نگهش داشت.
+نه، فقط دارم بیدارت میکنم .این تنها راه بیدار کردنته!
_آره بیدارم و دوست کوچولوم هم همینطور.
دست
جیمینو به سمت بدنش برد، جیمین میتونست چیز سختیو حس کنه .
بلافاصله روشو یه طرف دیگه کرد و سعی کرد نگاه پرهوس یونگی رو نادیده بگیره.
+ یونگی .هنوز زوده
ولی دیگه دیر شده بود،یونگی داشت گردن شیری رنگشو میبوسید.
_دلم برات تنگ شده جوجه.
ادامه دارد....
- ۵.۷k
- ۲۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط