روزی که به اینجا اومد و حتی روزی که تهیونگ مارکش کرد
ܢܚܟܿࡅ߳ܨ
քǟʀȶ : ⁵³
روزی که به اینجا اومد و حتی روزی که تهیونگ مارکش کرد.
میدونست این سرنوشت و مالکیت اجباری اصلا چیزی نبود که دلش بخواد
ولی حالا دیگه برای منصرف شدن خیلی دیر بود .
حداقل اینجوری میتونست به قولی که به خواهرش داده عمل کنه .
دیگه فهمیده بود مخالفت با کیم تهیونگ چیز خوبی براش نداره.هرچقدر همکه از اون آلفا متنفر بود ولی نمیتونست گرایشش به اون رو انکار کنه.
درحال مشت زدن بود و حتی نفهمید چقدر گذشت تا اینکه با تلنگر کای به
خودش اومد
کای : هی! چکار میکنی؟ بسه
لبخند معذبی زد و بطری آب رو از کای گرفت .
کای : برای امروز کافیه، برو یه تمرین سبک تر.
+من خوبم
کای توجهی بهش نکرد و با دستش به گوشه سالن اشاره کرد، جایی که چند
نفر درحال تمرینات کششی بودن .
بیشتر از این نمیتونست مخالفت کنه؛ هم حق مخالفت نداشت و هم انرژی ای براش نمونده بود پس بدون حرفی به اون گوشه رفت و حتی متوجه حضور تهیونگ و لوهان پشت دیوار ها نشد .
_هنوزم فکر میکنی خطرناکه؟
تهیونگ بدون اینکه نگاهشو از جونگکوک بگیره از لوهان سوال پرسید .
لوهان : برای همین اینجام
حرفش بالاخره توجه الفارو جلب کرد .
لوهان : باید امروز ازش آزمایش بگیریم.
_چه آزمایشی؟
لوهان هم به سمتش برگشت
لوهان : نترس، قرار نیست ببرمش توی اون دستگاهای مضخرف. فقط میخوام از حرفی که زدی مطمئن بشم.
_ولی اون دفعه پیش بیهوش شد.
لوهان ابرویی بالا انداخت.
لوهان :ایده بهتری داری؟ فقط میخوام ببینم رایحه ای که ازش حرف میزنی تا
چقدر قویه .
تهیونگ نگران بود؛ نمیدونست بدن جونگکوک تا کی میتونه برای آزمایشای
لوهان دووم بیاره .
مطمئن بود کارای لوهان به همین آزمایش ساده ختم نمیشه و بالاخره یه
روز باید به اون دستگاه ها رو بیارن .
هرچند که قصدشون آسیب به اون پسر کوچیک نبود ولی نمیتونست
نگرانیشو از بین ببره.
ادامه دارد...
քǟʀȶ : ⁵³
روزی که به اینجا اومد و حتی روزی که تهیونگ مارکش کرد.
میدونست این سرنوشت و مالکیت اجباری اصلا چیزی نبود که دلش بخواد
ولی حالا دیگه برای منصرف شدن خیلی دیر بود .
حداقل اینجوری میتونست به قولی که به خواهرش داده عمل کنه .
دیگه فهمیده بود مخالفت با کیم تهیونگ چیز خوبی براش نداره.هرچقدر همکه از اون آلفا متنفر بود ولی نمیتونست گرایشش به اون رو انکار کنه.
درحال مشت زدن بود و حتی نفهمید چقدر گذشت تا اینکه با تلنگر کای به
خودش اومد
کای : هی! چکار میکنی؟ بسه
لبخند معذبی زد و بطری آب رو از کای گرفت .
کای : برای امروز کافیه، برو یه تمرین سبک تر.
+من خوبم
کای توجهی بهش نکرد و با دستش به گوشه سالن اشاره کرد، جایی که چند
نفر درحال تمرینات کششی بودن .
بیشتر از این نمیتونست مخالفت کنه؛ هم حق مخالفت نداشت و هم انرژی ای براش نمونده بود پس بدون حرفی به اون گوشه رفت و حتی متوجه حضور تهیونگ و لوهان پشت دیوار ها نشد .
_هنوزم فکر میکنی خطرناکه؟
تهیونگ بدون اینکه نگاهشو از جونگکوک بگیره از لوهان سوال پرسید .
لوهان : برای همین اینجام
حرفش بالاخره توجه الفارو جلب کرد .
لوهان : باید امروز ازش آزمایش بگیریم.
_چه آزمایشی؟
لوهان هم به سمتش برگشت
لوهان : نترس، قرار نیست ببرمش توی اون دستگاهای مضخرف. فقط میخوام از حرفی که زدی مطمئن بشم.
_ولی اون دفعه پیش بیهوش شد.
لوهان ابرویی بالا انداخت.
لوهان :ایده بهتری داری؟ فقط میخوام ببینم رایحه ای که ازش حرف میزنی تا
چقدر قویه .
تهیونگ نگران بود؛ نمیدونست بدن جونگکوک تا کی میتونه برای آزمایشای
لوهان دووم بیاره .
مطمئن بود کارای لوهان به همین آزمایش ساده ختم نمیشه و بالاخره یه
روز باید به اون دستگاه ها رو بیارن .
هرچند که قصدشون آسیب به اون پسر کوچیک نبود ولی نمیتونست
نگرانیشو از بین ببره.
ادامه دارد...
- ۶.۲k
- ۲۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط