پارت۵...me and you
_:ات
+:تو کی هستی*مست*
_:
زدمبه سیم آخر اتو براید بغل کردمو بردمخونه فرستادمشی آب زد به صورتشو اومد از مستی پریده بود
_:تو بار چه غلتی میکردی هان؟*داد،عصبی*
+:چیه نگرانم شدی؟فک کردی...
*کوک به ات سیلی زد*
+:هع!...کوک واقعا ی عوضی به تمام معنایی چرا داری این کارو با من میکنی هان؟مگه چیکار کردم؟مگه جرمم چی بوده؟من فقط عاشق شدم..عاشق تو..چرا این کارو باهام میکنی؟چرا قلبمو میشکنی؟*داد،گریه*
_:..ع..اشق؟
+:میخوام سرت داد بزنم...میخوام بگملباس و علایقم به تو ربطی نداره..میخوام بگم ازت متنفرم..میخوام بگم گورتو از زندگیم گم کنی...ولی هر بار میبینمت..عقل از سرم میپره*گریه،داد*
_:هیس آروم باش*اتو بغل کرد*
+:ولم کننن ولمم کن میخوام گورمو گم کنم..از اولم اشتباه بود عاشق کسی بشم که۹ سال ازم بزرگتره
ویوادمین:
ات با مشت میکوبید به سینه کوک که آخر خسته شد و گریش شدید تر شد..کوک آروم همون طور که ات بغلش بود نشست رو زمینو ات رو از پشت بغلش کرد
+:ولم کن میخوام برم بمیرم از این زندگی متنفرم کاش اون روز به کمپانی هایپ نمیومدم*گریه*
_:من کسی که دوسش دارم رو از دست نمیدم
+:چ..ی؟*گریه*
_:دوست دارم
+:نمیخوام دوسم داشته باشی
*درخونه باز شد*
+:ولم کن...گفتم ولمم کن..میخوام برم پیش اعضا
_:باش
+:جیمین*اشکاشو پاک کرد*
ج:ات گریه کردی؟کوک چیزی بهت گفت؟
+:میشه بریم ی دوری بزنیم؟
ج:باشه بریم
*سوار ماشین شدن*
ج:ات چیشده بهم بگو
+:میخوام از گروه برم..نمیتونم هر روز خدا کوک رو تحمل کنم..چند دیقه پیش بهم سیلیم زد
ج:ات..من تاحالا ندیدم کوک رو کسی غیرتی شه..کوک تورو دوس داره
+:دوس داره؟این چطور دوست داشتنیه؟
ج:نونا..کوک عاشقته..اون با لباس باز مشکل نداره اون فقط نمیخواد کسی اذیتت کنه..خودتم یکم فک کن..ببین چقد اذیتش کردی..تو خودت گفتی از لباس باز زیادیم خوشت نمیاد ولی هر بار بخاطر دیوونه کردن کوک پوشیدی هر بارم سر لباست کوک با چند نفر درگیر شد
+:حق با توعه..ولی اوپا اون اگه دوسم داشت همچین کاری نمیکرد...تازه کوک واسه یکی دیگست
ج:متوجه حرفات نمیشم
*فیلمو به جیمین نشون داد*
ج:باور کردی؟این کوک نیست..کوک همیشه بار رو با ما میرفت و از دخترای اونجا خوشش نمیومد چون میگفت همشون هرزن
+:واقعا؟
ج:اوهوم
+:هوف..حالا که اومدیم بیرون کجا بریم؟
ج:بریم بستنی بخوریم
+:بریمممممم
ج:*خنده*
*رسیدن به بستنی فروشی*
؟:خوش اومدین...بفرمایین
+:من ی بستنی وانیلی با توت فرنگی میخوام
ج:منم ی بستنی موزی
؟:الان براتون میارم
...
؟:نوش جان
+،ج:ممنون
*ات و جیمین بستنیاشونو خوردن و رفتن خونه*
ن:سلام..جیمین زنگ زدم بر نداشتی*آروم جوری که فقط جیمین بشنوه*
ج:گوشیم مونده بود خونه*آروم*
_:ات
+:تو کی هستی*مست*
_:
زدمبه سیم آخر اتو براید بغل کردمو بردمخونه فرستادمشی آب زد به صورتشو اومد از مستی پریده بود
_:تو بار چه غلتی میکردی هان؟*داد،عصبی*
+:چیه نگرانم شدی؟فک کردی...
*کوک به ات سیلی زد*
+:هع!...کوک واقعا ی عوضی به تمام معنایی چرا داری این کارو با من میکنی هان؟مگه چیکار کردم؟مگه جرمم چی بوده؟من فقط عاشق شدم..عاشق تو..چرا این کارو باهام میکنی؟چرا قلبمو میشکنی؟*داد،گریه*
_:..ع..اشق؟
+:میخوام سرت داد بزنم...میخوام بگملباس و علایقم به تو ربطی نداره..میخوام بگم ازت متنفرم..میخوام بگم گورتو از زندگیم گم کنی...ولی هر بار میبینمت..عقل از سرم میپره*گریه،داد*
_:هیس آروم باش*اتو بغل کرد*
+:ولم کننن ولمم کن میخوام گورمو گم کنم..از اولم اشتباه بود عاشق کسی بشم که۹ سال ازم بزرگتره
ویوادمین:
ات با مشت میکوبید به سینه کوک که آخر خسته شد و گریش شدید تر شد..کوک آروم همون طور که ات بغلش بود نشست رو زمینو ات رو از پشت بغلش کرد
+:ولم کن میخوام برم بمیرم از این زندگی متنفرم کاش اون روز به کمپانی هایپ نمیومدم*گریه*
_:من کسی که دوسش دارم رو از دست نمیدم
+:چ..ی؟*گریه*
_:دوست دارم
+:نمیخوام دوسم داشته باشی
*درخونه باز شد*
+:ولم کن...گفتم ولمم کن..میخوام برم پیش اعضا
_:باش
+:جیمین*اشکاشو پاک کرد*
ج:ات گریه کردی؟کوک چیزی بهت گفت؟
+:میشه بریم ی دوری بزنیم؟
ج:باشه بریم
*سوار ماشین شدن*
ج:ات چیشده بهم بگو
+:میخوام از گروه برم..نمیتونم هر روز خدا کوک رو تحمل کنم..چند دیقه پیش بهم سیلیم زد
ج:ات..من تاحالا ندیدم کوک رو کسی غیرتی شه..کوک تورو دوس داره
+:دوس داره؟این چطور دوست داشتنیه؟
ج:نونا..کوک عاشقته..اون با لباس باز مشکل نداره اون فقط نمیخواد کسی اذیتت کنه..خودتم یکم فک کن..ببین چقد اذیتش کردی..تو خودت گفتی از لباس باز زیادیم خوشت نمیاد ولی هر بار بخاطر دیوونه کردن کوک پوشیدی هر بارم سر لباست کوک با چند نفر درگیر شد
+:حق با توعه..ولی اوپا اون اگه دوسم داشت همچین کاری نمیکرد...تازه کوک واسه یکی دیگست
ج:متوجه حرفات نمیشم
*فیلمو به جیمین نشون داد*
ج:باور کردی؟این کوک نیست..کوک همیشه بار رو با ما میرفت و از دخترای اونجا خوشش نمیومد چون میگفت همشون هرزن
+:واقعا؟
ج:اوهوم
+:هوف..حالا که اومدیم بیرون کجا بریم؟
ج:بریم بستنی بخوریم
+:بریمممممم
ج:*خنده*
*رسیدن به بستنی فروشی*
؟:خوش اومدین...بفرمایین
+:من ی بستنی وانیلی با توت فرنگی میخوام
ج:منم ی بستنی موزی
؟:الان براتون میارم
...
؟:نوش جان
+،ج:ممنون
*ات و جیمین بستنیاشونو خوردن و رفتن خونه*
ن:سلام..جیمین زنگ زدم بر نداشتی*آروم جوری که فقط جیمین بشنوه*
ج:گوشیم مونده بود خونه*آروم*
۹.۰k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.