شما را نمیدانم اما من

شما را نمیدانم اما من
هر صبح که چشم باز میکنم
دنبال سوژه ای میگردم
تا با شعری عاشقانه
از او دلبری کنم
شما را نمیدانم
اما من این دیوانگی
را بی‌نهایت دوست دارم
دیدگاه ها (۳)

چرا تو؟تنها تو؟چرا تنها تو از میان آدمیان ...هندسه‌ے حیات مر...

بیدار شو!من برای دوست داشتنت،به خورشید رو زده ام!بیدار شو!به...

زغال های خاموش را کنار زغال های روشن میگذارندتا روشن شود چون...

زندگی ست دیگر...همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست ،همه سازهایش ...

حالا منم تصمیم گرفته بودم که (ارایش کردنم رو کمتر کنم،نمیدون...

‍این روزها عجیب دل تنگ می شوم و من این دلتنگی را عاشقانه به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط