بیدار شو

بیدار شو!
من برای دوست داشتنت،
به خورشید رو زده ام!
بیدار شو!
بهشت، بالاپوشش را کنار گذاشته!
باید از زربافت عشق،
خیالی بر اندامت بپوشاند!
تو، صبح را زیباتر کرده ای...
و من غرق لب هایی که
از نوای لحن موسیقی آرام قلبم،
پر شده باشد...
کجای جهان ایستاده ای،
که خورشید دارد بندبندم را
از شور دستانت می‌سوزاند؟!
دیدگاه ها (۱)

هنگامی که از رسیدن به تو ناامید شدمخودم را زدم به فراموشیاما...

چه زمستان غم‌انگیزی خواهدشد!هنگامیکه از همان ابتدایش ندای نی...

چرا تو؟تنها تو؟چرا تنها تو از میان آدمیان ...هندسه‌ے حیات مر...

شما را نمیدانم اما من هر صبح که چشم باز میکنم دنبال سوژه ای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط