p : 7
p : 7
عشق های هم کلاسی
۲ هفته بعد...
جونگ کوک به هوش اومد من رفتم پیشش
ا. ت: سلام
کوک: سلام
ا. ت: خوبی زیاد درد داری
کوک: خب اره یکم درد دارم
ا. ت: اهان میخوام برات یه چیزی بکم
کوک: خب بگو
ا. ت: پاهاتو نمیتونی استفاده کنی جون فلج شدی
کوک: چ چی تو چی میگی من فلج شدم یعنی دیگه نمیتونم راه برم
(با گریه گفت)
ا. ت: اره متسفم
کوک: توچرا متسفی تو مگه چیکار کردی ها
ا. ت: ه هیچ کاری نکردم دیگه من دارم میرم
کوک: کجا داری میری
ا. ت: خوب خونه
کوک: یعنی کنارم نمیمونی منو تنها میزاری
ا. ت: نه تنها نیستی جنی و تیانگ میان
کوک: تیانگ
(با تعجب گفت)
ا. ت خب اره
جنی: سلام ما اومدیم
تیانگ: سلام
جنی: اوه کوک به هوش اومده
کوک: سلام
تیانگ: کوک دلم برات تنگ شده بود دوست عزیزم
کوک: تو مگه با من قهر نبودی
تیانگ: ای بابا چکار داری نه نبونم من میگم دلم برات تنگ شده بون تو جی میگی
کوک: اوه منم دلم برات تنگ شده بود
ا. ت: خب دیگه من رفتم خدافظ
جنی: ا.ت وایسا یه لحظه
ا. ت: بله چی میخوای بگی
جنی: به کوک گفتی که ازش خوشت میخواد
ا. ت: نه نگفتم و شایدم نگم چون براش مهم نیستم
جنی : آه از کجا میدونی براش مهم نیستی خیلی هم مهمی
ا. ت: از کجا میدونی براش مهم هستم ها
جنی: خب حس میکنم
ا. ت: باشه تو اون توری حس کن و فکر کن من میرم
جنی: کجا؟
ا. ت: خب خونه
جنی: اهان به برو من شب بهت زنگ میزم میریم بیرون
ا. ت: از کوک کی مواظبت میکنه
جنی: خب تیانگ کنارش میمونه ما دوتا میریم هم چنتا سوال دارم
ا. ت: باشه خدافظ
جنی: خدافظ
جنی: رفتم تو
جنی: خب غذایی چیزی میخواین بخرم خودم هم الان گرسنمه
کوک: من الان یه نوشیدنیه سرد میخوام
تیانگ: تو چی خریدی برای منم بخر
جنی: اوکی رفتم بخرم
و خریدم و اوردم خوردیم و کوک خوابید و تیانگ هم خوابید و شب شد و به ا.ت زنگ زدم
جنی: الو
ا. ت: بله
جنی: بیا کافه اونجا میبینمت خدافظ
ا. ت: باش خدافظ
ات اماده شدم و رفتم کافه وقتی رسیدم جنی رو دیدم رفتم پیشش
ا. ت: سلام
جنی: سلام بیا بیا بشین
نشستم و جنی شروع به سوالاتش کرد
جنی: ات میگم میخوای چه مگه به کوک بگی که اون رو دوست داری ها
ا.ت: نمیدونم چه مگه حاضر باشم
جنی: اهان چی سفارش میدی
ا. ت: اب میوه خوبه
جنی: اره منم میخورم سفارش بدیم
ا. ت: اوهوم
سفارش دادیم و خوردیم و داشایم میرفتیم که جنی ۲ تا سوال دیگه پرسید
جنی: تو چه هسی داری وقتی کسی رو دوست داری
ا. ت: هسی دارم که میخوام همیشه کنارش باشم و وقتی که اونو میبینم قلبم تند تند میزنه
جنی: اوه واقعا عشقت واقعیه
ا. ت: واقعا
جنی خب اره...
ادامشو یا شب گذاشتم یا فردا نمیدونم
دوستون دارم 😘🥰😁💓💘🤞🏻♥🥺
عشق های هم کلاسی
۲ هفته بعد...
جونگ کوک به هوش اومد من رفتم پیشش
ا. ت: سلام
کوک: سلام
ا. ت: خوبی زیاد درد داری
کوک: خب اره یکم درد دارم
ا. ت: اهان میخوام برات یه چیزی بکم
کوک: خب بگو
ا. ت: پاهاتو نمیتونی استفاده کنی جون فلج شدی
کوک: چ چی تو چی میگی من فلج شدم یعنی دیگه نمیتونم راه برم
(با گریه گفت)
ا. ت: اره متسفم
کوک: توچرا متسفی تو مگه چیکار کردی ها
ا. ت: ه هیچ کاری نکردم دیگه من دارم میرم
کوک: کجا داری میری
ا. ت: خوب خونه
کوک: یعنی کنارم نمیمونی منو تنها میزاری
ا. ت: نه تنها نیستی جنی و تیانگ میان
کوک: تیانگ
(با تعجب گفت)
ا. ت خب اره
جنی: سلام ما اومدیم
تیانگ: سلام
جنی: اوه کوک به هوش اومده
کوک: سلام
تیانگ: کوک دلم برات تنگ شده بود دوست عزیزم
کوک: تو مگه با من قهر نبودی
تیانگ: ای بابا چکار داری نه نبونم من میگم دلم برات تنگ شده بون تو جی میگی
کوک: اوه منم دلم برات تنگ شده بود
ا. ت: خب دیگه من رفتم خدافظ
جنی: ا.ت وایسا یه لحظه
ا. ت: بله چی میخوای بگی
جنی: به کوک گفتی که ازش خوشت میخواد
ا. ت: نه نگفتم و شایدم نگم چون براش مهم نیستم
جنی : آه از کجا میدونی براش مهم نیستی خیلی هم مهمی
ا. ت: از کجا میدونی براش مهم هستم ها
جنی: خب حس میکنم
ا. ت: باشه تو اون توری حس کن و فکر کن من میرم
جنی: کجا؟
ا. ت: خب خونه
جنی: اهان به برو من شب بهت زنگ میزم میریم بیرون
ا. ت: از کوک کی مواظبت میکنه
جنی: خب تیانگ کنارش میمونه ما دوتا میریم هم چنتا سوال دارم
ا. ت: باشه خدافظ
جنی: خدافظ
جنی: رفتم تو
جنی: خب غذایی چیزی میخواین بخرم خودم هم الان گرسنمه
کوک: من الان یه نوشیدنیه سرد میخوام
تیانگ: تو چی خریدی برای منم بخر
جنی: اوکی رفتم بخرم
و خریدم و اوردم خوردیم و کوک خوابید و تیانگ هم خوابید و شب شد و به ا.ت زنگ زدم
جنی: الو
ا. ت: بله
جنی: بیا کافه اونجا میبینمت خدافظ
ا. ت: باش خدافظ
ات اماده شدم و رفتم کافه وقتی رسیدم جنی رو دیدم رفتم پیشش
ا. ت: سلام
جنی: سلام بیا بیا بشین
نشستم و جنی شروع به سوالاتش کرد
جنی: ات میگم میخوای چه مگه به کوک بگی که اون رو دوست داری ها
ا.ت: نمیدونم چه مگه حاضر باشم
جنی: اهان چی سفارش میدی
ا. ت: اب میوه خوبه
جنی: اره منم میخورم سفارش بدیم
ا. ت: اوهوم
سفارش دادیم و خوردیم و داشایم میرفتیم که جنی ۲ تا سوال دیگه پرسید
جنی: تو چه هسی داری وقتی کسی رو دوست داری
ا. ت: هسی دارم که میخوام همیشه کنارش باشم و وقتی که اونو میبینم قلبم تند تند میزنه
جنی: اوه واقعا عشقت واقعیه
ا. ت: واقعا
جنی خب اره...
ادامشو یا شب گذاشتم یا فردا نمیدونم
دوستون دارم 😘🥰😁💓💘🤞🏻♥🥺
۳۳.۴k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.