یوجون هم از حالش باخبر شده بود و یک روز رفت دیدنش و خیلی
یوجون هم از حالش باخبر شده بود و یک روز رفت دیدنش و خیلی عادی و رسمی ولی روش نشد با یوجون رو به رو شه به خاطر همین یوجون رفته بود تو اتاقش و احوالش رو پرسید جونگ می هم گفت حالی واسم نمونده که ازش بپرسی بعد گفت اومدی اینجا که زجر کش کنی؟ آره من احمق هستم بی شعورم ، اصلا هر چی دلت می خواد بگو یوجون هم گفت نه من دیگه از دستت ناراحت نیستم تو خواستی زندگی خودت رو بکنی من اشتباه کردم که مزاحمت می شدم عشق چیز پوچ و بی فایده ای است این حرف جونگ می رو داغون کرد بعد به جونگ می گفت که خودش رو ناراحت نکنه و میتونه زندگیش رو دوباره شروع کنه و دوباره باطراوت بشه و یک داستان عاشقی دیگه رو شروع کنه فقط اراده می خواد و توکل به خدا این رو گفته بود و خواسته بود بره ولی جونگ می مانع شد و نذاشت یقه اش رو گرفت و بهش گفت من تو رو می خوام من اشتباه کردم من بچه بودم گول اطرافیانم رو خوردم بخدا هنوز عاشقتم یوجون که از شرم و خجالت قرمز شده بود زبونش بند اومده بود و همین جوری نگاه اش میکرد بعد جونگمی گفت بیا ببین همش از تو نوشتم و خاطرات بچگی مون بعد دفتر خاطراتش رو آورد و به یوجون نشون داد یوجون عاشق واقعی داستان عشق ما که اشک از چشماش جاری شده بود بهش گفته بود من اگه دوستت نداشتم هرگز پامو این طرف ها نمیذاشتم فقط دنبال یک فرصت می گشتم که بهت بگم منم هنوز عاشقتم و هر کاری کردی رو فراموش میکنم تو جونگ می کوچولو و قشنگ خودمی بعد به نازنین گفته بود همین امشب میام خواستگاریت تا دیگه برای همیشه مال خودم بشی جونگ می از بس گریه کرده بود دیگه اشکی نمونده بود و باورش نمی شد یوجون بخشیدتش و هنوز دوستش داره بعد از چند ساعت حرف زدن یوجون تدارک خواستگاری رو چید و جونگ می رو برای همیشه به ازدواج خودش دراورد . این هم داستان پر ماجرای یوجون و جونگ می ولی مرد هایی مثل یوجون کم هستن اما فقط در داستان عشق و عاشقی نیستند و می توان آن ها را در واقعیت هم یافت و باید دانست که پول و عشق دو چیز جدا از هم هستن پس هیچ وقت دچار اشتباه نشوید.
۳.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.