عشقشفاف

#عشق_شفاف
part: ¹

از زبان چویا:
یه صبح نکبت دیگه شروع شده بدنم انقدر درد میکنه که حتی نمیتونم از جام پشم اخه من چه گناهی کردم که باید هر شب از بابام کتک بخورم به من چه که تو پول نداری
باید بلند شم
از زبان راوی:
از جاش به زور بلند شد و رفت سمت اشپزخونه که باباشو دید
چویا زیر لب: باز این اینجاست
باباش: هی دختره ی عوضی زود باش برام غذا درست کن
چویا زیر لب: احح دیگه خسته شدم
باباش: با توعم...
چویا: خودت درست کن من نوکرت که نیستم....
که یهو باباش موهای چویا رو میکشه و چند تا تار موی چویا کنده میشه اما چویا حرفی نمیزد باباش که دید صداش در نمیاد میکوبونتش به دیوار و یه مشت میزنه به سینه ی چویا و این باعث شد ناله ای سر بده
باباش راهشو میکشه و میره بیرون از خونه چویا با سختی از جاش بلند میشه و اماده میشه و میره سر کار
ویو: سر کار
از زبان چویا:
امروز قراره بهم حقوق بدن اما همشو پدر عوضیم ازم میگیره
شروع کردم به کار کردن
من تو یه شرکت بزرگ فروش ماشین کار میکنم این شرکت از سه بخش تشکیل میشه بخش سوم بخش سازش که از اسمش مشخصه ماشین اونجا درست میشه بخش دوم که من توش کار میکنم باید از اینور شرکت تا اون ور شرکت راه بریم و ببینیم کارا درست پیش میره یا نه
بخش اول که خیلی باحاله کارای مختلفی توش هست حسابداری منشی رئس و......
امروزم طبق معمول باید با بدن خسته و کبود فقط راه برم زمان غذا هم اون چند تا عوضی اذیتم میکنن مشکل بقیه با من چیه
داشتم کارمو میکردم که یکی محکم کوبیدم به دیوار و باعث شد بدنم بدتر از قبل درد بگیره وقتی سرمو بالا گرفتم دیدم همون چند تا زنی که موقع غذا اذیتم میکنن اومدن
چویا: ازم چی میخواید؟
؟؟؟: چرا فکر کردی چیزی ازت میخوام تو که چیزی نداری
چویا: پس برو اونور
یکی از اونا به رئیسشون علامت داد که داره منشی میاد اونا هم رفتن منم رفتم تا دو دقیقه بشیم
منشی: چی شده؟
چویا: فقط خسته ام
منشی: پس بعد اینکه یکم از خستگیت رفت برو سر کارکن 2003
چویا: باشه
رفتم و کارکن و چک کردم
همه چی مثل همیشه عادی بود
{ویو: وقت غذا}
رفتم سر میز نشستم و دوباره اون چندتا پیداشون شد شروع کردن اذیت کردنم
که یهو یکیشون نوشابه رو روسرم خالی کرد من متنفرم که خیس بشم
عصابم خورد شد برا همین صندلیمو برداشتم و انقدر بهشون ضربه زدم که صندلی شکست اون وسط مسطا ادما سعی میکردن جلومو بگیرن اما من اصلا برام مهم نبود
منشی: خانم ناکاهارا چویا بفرمایید اقای رئس تو دفترشون منتظرتونن
چویا: اححح چرا اینو صدا نکرده
منشی: بفرمایید
چویا: لعنت بهش
و همراه منشی حرکت کردم
وقتی رسیدم منشی تنهام گذاشت استرس داشتم که نکنه اخراجم کنه
درو باز کردم و دیدمش
یه مرد قد بلند با موهای قهوه ای و کت و شلوار مشکی داشت خیلی جنتلمنانه قهوه اش رو میخورد
که متوجهم شد و قهوه اش رو گذاشت رو میزه و بهم اشاره کرد که بیام تو
اومدم تو که پشد و خیلی اروم با قدم های استوار اومد سمتم و.......

ادامش پارت بعدی😼🎀
اگر خوشتون اومد بگین🫠
دیدگاه ها (۲)

#عشق_شفاف part: ²و دستشو میزاره رو در و میبندتش و بعد رفت و ...

پیک از دازایعلی 🥸🗿

میخوام یک رمان بزارممممم😼🎀درمورد دازای و چویاست😼🎀نظرتون رو ح...

مود من وقتی یکی فالوم می‌کنه🥲

game of love and hate(part 24)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط