عشق تو کتابا
پارت۳
با این حرفش بعدش بلافاصله زد زیر خنده و همنجور که دور میشد حرف میزد
ناپدری:ببخشید اقای کیم الان اماده میشه
سریع پاشدم یه لباس نسبتاً بلندی برداشتم و موهام دورم ریختو و برق لب زدم چشمام قرمز قرمز شده بود و زیر چشمام سیاه شده بود رفتم بیرون رفتم پایین اقای کیم تابحال ندیده بودم ولی الان که میبینم نه خوبه رسیدم بهش با تموم ناراحتیم سلامی اروم کردم اول داشت با تعجب بهم نگاه میکرد ولی بعد چند ثانیه جدی و مغرور شد
-چه عجب خانوم اومدن ما دیگه میریم
پسره...واینستاد اول من برم زود رفت بیرون رفتم بیرون و نشستم تو ماشینش راه افتاد ازش میترسیدم ادم کمی نبود به هر حال رئیس مافیا بود ولی بازم من نمیتونم باید بگم برگشتم سمتش تا اومدم دهنم باز کنم
-حرف غیر محترمانه ای بگی از ماشین پرت میشی بیرون
اتیش گرفتم با حرفش
شما هم همنیجوری که من محترمانه رقتار میکنم شما هم باید اینجورس رفتار کنی اقای مثلاً محترم
معلوم بود اونم داره اتیش میگیره پس سریع خودم شروع کردم
و اگرم آقای محترم فکر کردین من ارزو ازدواج با شما رو دارم باید بگم کاملاااا اشتباه فکر میکنی چون این چشمایی که میبینی به خاطر ازدواج با شما اینجوری شده ....
با سوزش صورتم حرفم خوردم
-دیگه داری پر رو میشی مثلا محترم نمیخواستی ازدواج کنی نه مثل اینکه یادت رفته بابای تو اومد به پای من افتاد که دخترم باهاش ازدواج کنین لطفا هنوز نفهمیدی نه ؟
اومدم دهن باز کنم که
-دوباره شروع کن به حرف زدن تا دوباره اون طرف صورتت رنگی بشه
دستام مشت کردم
عوضی
-چی گفتی نشنیدم
با نفرت بهش نگاه کردم گفتم ازت متنفرم
-خوشحالم چون حسمون به هم متقابله
برگشتم سمت پنجره و بغضم و قورت دادم به چند دقیقه یهو ...
شرط ۳۰ کامنت
با این حرفش بعدش بلافاصله زد زیر خنده و همنجور که دور میشد حرف میزد
ناپدری:ببخشید اقای کیم الان اماده میشه
سریع پاشدم یه لباس نسبتاً بلندی برداشتم و موهام دورم ریختو و برق لب زدم چشمام قرمز قرمز شده بود و زیر چشمام سیاه شده بود رفتم بیرون رفتم پایین اقای کیم تابحال ندیده بودم ولی الان که میبینم نه خوبه رسیدم بهش با تموم ناراحتیم سلامی اروم کردم اول داشت با تعجب بهم نگاه میکرد ولی بعد چند ثانیه جدی و مغرور شد
-چه عجب خانوم اومدن ما دیگه میریم
پسره...واینستاد اول من برم زود رفت بیرون رفتم بیرون و نشستم تو ماشینش راه افتاد ازش میترسیدم ادم کمی نبود به هر حال رئیس مافیا بود ولی بازم من نمیتونم باید بگم برگشتم سمتش تا اومدم دهنم باز کنم
-حرف غیر محترمانه ای بگی از ماشین پرت میشی بیرون
اتیش گرفتم با حرفش
شما هم همنیجوری که من محترمانه رقتار میکنم شما هم باید اینجورس رفتار کنی اقای مثلاً محترم
معلوم بود اونم داره اتیش میگیره پس سریع خودم شروع کردم
و اگرم آقای محترم فکر کردین من ارزو ازدواج با شما رو دارم باید بگم کاملاااا اشتباه فکر میکنی چون این چشمایی که میبینی به خاطر ازدواج با شما اینجوری شده ....
با سوزش صورتم حرفم خوردم
-دیگه داری پر رو میشی مثلا محترم نمیخواستی ازدواج کنی نه مثل اینکه یادت رفته بابای تو اومد به پای من افتاد که دخترم باهاش ازدواج کنین لطفا هنوز نفهمیدی نه ؟
اومدم دهن باز کنم که
-دوباره شروع کن به حرف زدن تا دوباره اون طرف صورتت رنگی بشه
دستام مشت کردم
عوضی
-چی گفتی نشنیدم
با نفرت بهش نگاه کردم گفتم ازت متنفرم
-خوشحالم چون حسمون به هم متقابله
برگشتم سمت پنجره و بغضم و قورت دادم به چند دقیقه یهو ...
شرط ۳۰ کامنت
۳.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.