عشق تو کتابا
پارت ۲
پیرهنشو در اورد اومد سمتم که پا زدم .. افتاد و تو خودش جمع شد سریع اومدم بیرون و نشستم تو ماشین و سریع راه افتادیم نمیتونستم جلو گریه مو بگیره امروز این بازی مسخره تموم میکنم من دیگه پام نمیزارم تو این کار رسیدیم خونه با کلی داد زدن سر راننده که به دادم نرسید رفتم تو خونه که اون مرتیکه جلوم وایستاده بود
ناپدری:باز چرا سرش داد میزنی
خوب شد خوب شد ماامانمو که نابود کردی میخواستی منم بی ابرو کنی حر.مزا.ده
با سیلی که صورتم خورد گریم دوباره شروع شد و افتادم رو زمین بعد چند ثانیه دوباره بلند شدم
اشغال
ناپدری:راننده برام تعریف کرد اتفاق بدی نبوده اتفاقا به نفع ما هم هست
با پوزخندی که زد مطمئن بودم میخواد بدبخت ترم کنه داد زدم
چی داری تو اون ذهن مریضت فکر میکنی من هیچ کاری دیگه برای تو نمیکنم فهمیدی
ناپدری:نکنه میخوای مادرت راستی راستی بمیره ؟
با تهدیدی که کرد دهنمو بستم ممانم بعد اون شب رفت کما یعنی اسمشه با مرگ فرقی نمیکنه هوشیارشو هنوز به دست نیورده و فقط نفس میکشه ولی من به همونم راضیم
ناپدری:افرین دختر خوب حالا شد حتما باید اعثابم خورد کنی تا ادم بشی؟پس فردا ازدواج میکنی اماده باش
یعنی چی
ناپدری :گفتم که اتفاق امروز خیلیم خوب بوده اینجوری به بهونه امنیت تو تونستم با کلی التماس اقای کیم راضی کنم برای ازدواج با تو
یعنی چی
ناپدری:البته اسمشه امنیت تو تو باید اونو عاشق خودت کنی فهمیدی
نه نمیفهمم
ناپدری:شنیدم خیلی تو خط عشق و عاشقی نیست کارت سخته ولی باید اونو عاشق کنی فهمیدی
با دادی که زد فهمیدم بدبخت بودم بدبخت تر شدم رفتم تو اتاقم یعنی چی من با اون نه نه نمیشه تا خود صبح گریه میکردم چشمام قرمز قرمز شده بود تا صبح به گذشته فکر کردم اینا حق منه؟ نه مگه گناهم چی بود با صدای در بلند شدم صدای ناپدریم بود
ناپدری:ات دخترم حاضری؟اقای کیم. اومدن
کل جرئتم جمع کردم و داد زدم
گفتم من نمیخوام با همچین ادمی ازدواج کنم نامفهوم بوده؟
یهو اروم زد به در
ناپدری:زود حاضر میشی میای پایین مادرتو یادت رفته نه ؟
پیرهنشو در اورد اومد سمتم که پا زدم .. افتاد و تو خودش جمع شد سریع اومدم بیرون و نشستم تو ماشین و سریع راه افتادیم نمیتونستم جلو گریه مو بگیره امروز این بازی مسخره تموم میکنم من دیگه پام نمیزارم تو این کار رسیدیم خونه با کلی داد زدن سر راننده که به دادم نرسید رفتم تو خونه که اون مرتیکه جلوم وایستاده بود
ناپدری:باز چرا سرش داد میزنی
خوب شد خوب شد ماامانمو که نابود کردی میخواستی منم بی ابرو کنی حر.مزا.ده
با سیلی که صورتم خورد گریم دوباره شروع شد و افتادم رو زمین بعد چند ثانیه دوباره بلند شدم
اشغال
ناپدری:راننده برام تعریف کرد اتفاق بدی نبوده اتفاقا به نفع ما هم هست
با پوزخندی که زد مطمئن بودم میخواد بدبخت ترم کنه داد زدم
چی داری تو اون ذهن مریضت فکر میکنی من هیچ کاری دیگه برای تو نمیکنم فهمیدی
ناپدری:نکنه میخوای مادرت راستی راستی بمیره ؟
با تهدیدی که کرد دهنمو بستم ممانم بعد اون شب رفت کما یعنی اسمشه با مرگ فرقی نمیکنه هوشیارشو هنوز به دست نیورده و فقط نفس میکشه ولی من به همونم راضیم
ناپدری:افرین دختر خوب حالا شد حتما باید اعثابم خورد کنی تا ادم بشی؟پس فردا ازدواج میکنی اماده باش
یعنی چی
ناپدری :گفتم که اتفاق امروز خیلیم خوب بوده اینجوری به بهونه امنیت تو تونستم با کلی التماس اقای کیم راضی کنم برای ازدواج با تو
یعنی چی
ناپدری:البته اسمشه امنیت تو تو باید اونو عاشق خودت کنی فهمیدی
نه نمیفهمم
ناپدری:شنیدم خیلی تو خط عشق و عاشقی نیست کارت سخته ولی باید اونو عاشق کنی فهمیدی
با دادی که زد فهمیدم بدبخت بودم بدبخت تر شدم رفتم تو اتاقم یعنی چی من با اون نه نه نمیشه تا خود صبح گریه میکردم چشمام قرمز قرمز شده بود تا صبح به گذشته فکر کردم اینا حق منه؟ نه مگه گناهم چی بود با صدای در بلند شدم صدای ناپدریم بود
ناپدری:ات دخترم حاضری؟اقای کیم. اومدن
کل جرئتم جمع کردم و داد زدم
گفتم من نمیخوام با همچین ادمی ازدواج کنم نامفهوم بوده؟
یهو اروم زد به در
ناپدری:زود حاضر میشی میای پایین مادرتو یادت رفته نه ؟
۲.۷k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.