P11
ویو هانا
-نه تا حالا عاشق نشدم
+او
-یه سوال؟
+چی؟
-تنها زندگی می کنی؟
(بوق ماشیننن)
ته:هانا بپر بالا
+عه تهیونگ تو چرا اومدی؟
ته:اومدم دنبالت دیگه عزیزم
+لازم نبود آخه
تهیونگ از ماشین پیاده شد و وارد حیاط شد
اومد سرمو بوسید
ته:معرفی نمیکنی؟
+اوه آره این جونگکوکه یکی از بیمارامه
ته:خوشبختم
-همچنین
جونگکوک داشت با یه نگاه ترسناکی نگاه تهیونگ میکرد
+خب دیگه جونگکوک ۵ دقیقه تموم شد بریم اتاقت
-باشه
+ته منتظرم باش الان میام
وارد ساختمون شدیم و مستقیم سمت آسانسور رفتیم
دکمه طبقه ۸ زدم
-دوست پسرت بود؟
+جونگکوک چته هی اینو میپرسی؟اصن چرا باید برات مهم باشه؟
دیگه چیزی نگفت
رسیدیم به اتاقش
+برو تو
-نمیخای بگی نه؟
+اوفف داداشمههه
-دروغ نگو
+دروغ نمیگم
یهویی اومد از صورتم گرفت و منو برد تو اتاق درو بستو به در چسبوندم
-میگم دروغ نگو
+دروغ نمیگم
-اون مگه کیم تهیونگ نیست؟
+واسا ببینم تو از کجا میدونی؟
-اون یکی از شریکامه مگه مافیا نیست
+هعی به کسی نگو اینو
-خودمونم مافیاییم بچه
+واقعا؟
-اره،داداشت نیست نه؟
+هست
-پس چرا تو پارکی و اون کیم
+چون برادر ناتنیمه
صورتمو ول کرد
-هوفف
+من رفتم
-باشه
رفتمو درو قفل کردم
----------------------
بعد شام با تهیونگ رفتیم تلویزیون دیدیم
من تمام ماجرای امروزو براش تعریف کردم
ته:نکنه عاشقت شده؟
+چی؟
ته:ولش بچه بیا بریم بخوابیم فکرتو درگیر نکن
ببخشید کم بود
لایک:۲۳
کامنت:۲۵
-نه تا حالا عاشق نشدم
+او
-یه سوال؟
+چی؟
-تنها زندگی می کنی؟
(بوق ماشیننن)
ته:هانا بپر بالا
+عه تهیونگ تو چرا اومدی؟
ته:اومدم دنبالت دیگه عزیزم
+لازم نبود آخه
تهیونگ از ماشین پیاده شد و وارد حیاط شد
اومد سرمو بوسید
ته:معرفی نمیکنی؟
+اوه آره این جونگکوکه یکی از بیمارامه
ته:خوشبختم
-همچنین
جونگکوک داشت با یه نگاه ترسناکی نگاه تهیونگ میکرد
+خب دیگه جونگکوک ۵ دقیقه تموم شد بریم اتاقت
-باشه
+ته منتظرم باش الان میام
وارد ساختمون شدیم و مستقیم سمت آسانسور رفتیم
دکمه طبقه ۸ زدم
-دوست پسرت بود؟
+جونگکوک چته هی اینو میپرسی؟اصن چرا باید برات مهم باشه؟
دیگه چیزی نگفت
رسیدیم به اتاقش
+برو تو
-نمیخای بگی نه؟
+اوفف داداشمههه
-دروغ نگو
+دروغ نمیگم
یهویی اومد از صورتم گرفت و منو برد تو اتاق درو بستو به در چسبوندم
-میگم دروغ نگو
+دروغ نمیگم
-اون مگه کیم تهیونگ نیست؟
+واسا ببینم تو از کجا میدونی؟
-اون یکی از شریکامه مگه مافیا نیست
+هعی به کسی نگو اینو
-خودمونم مافیاییم بچه
+واقعا؟
-اره،داداشت نیست نه؟
+هست
-پس چرا تو پارکی و اون کیم
+چون برادر ناتنیمه
صورتمو ول کرد
-هوفف
+من رفتم
-باشه
رفتمو درو قفل کردم
----------------------
بعد شام با تهیونگ رفتیم تلویزیون دیدیم
من تمام ماجرای امروزو براش تعریف کردم
ته:نکنه عاشقت شده؟
+چی؟
ته:ولش بچه بیا بریم بخوابیم فکرتو درگیر نکن
ببخشید کم بود
لایک:۲۳
کامنت:۲۵
۱۳.۸k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.