بد اون رفت و من داشتم ب بادکنکه نگا میکردم ک دیدم اون دخت
بد اون رفت و من داشتم ب بادکنکه نگا میکردم ک دیدم اون دختره هرزه لیسا چسبیده ب جیمین و دستشو گرفته داره کمکم بش نزدیک میش..نم چرا ولی حرصی شدم و اون بادکنکه رو فشار دادم تا ترکید و یه بچه نوزاد زد زیر گریه. خدایی من اینا رو نمیشناسم.. چرا اینجان اصن..
میگرنم اوت کرده بود.. سرم فجیح درد میکرد.. این دختره هم ا یه طرف.. اححح.. دستمو گذاشتم رو یه طرف صورتمو چشامو بستم. ک داد لیسا رو شنیدم.. چشامو باز کردم اما همه چی رو تار میدیدم
لیسا: چته روانی..؟
+چرا بم نزدیک شدی؟
لیسا: دوس داشتم.
+خفه شو.
لیسا: هوی ات.. اگ اون بادکنکو نمیترکوندی میتونسم ببوسمش..
+اسم ات رو ب زبونت نیار هرزه.
لیسا: من هرزه اممممم؟
ب چ جراتی ب من گفتی هرزهههه؟
(بچه هاااااااا بلینکیا برنخوره بتون.. من خودمم هم بلینکم و ارمی.. و اینکه اره این لیسا با لالیسا مانوبان خودمون فرق داره.)
لیسا داشت میرفت سمت جیمین ک با همون سرگیجه و چشایی ک بزور میبینن رفتم سمت جیمین و دقیقا وقتی لیسا اومد بزنه توی گوش جیمین دستشو گرفتم پیچوندم..
_یا همین الان ا اینجا گم میشی... یا کاری میکنم بری توی اتاق عمل گیر بیفتی..
چشاش پر اشک شد و دستشو ول کردم ک بدو بدو رف سمت رفیقاش و ت بغل یکیشون گریه کرد..
دیه پاهام نایی نداش و چشام نمیتونس چیزای زیادی رو ببینه.
داشتم میفتادم ک جیمین دستمو گرف..
+ات چته؟
_م..مشکلی... ن..نیس..
+ینی چی مشکلی نیس؟ ات... اتتتت چته بلند شو..
تنها چیزی ک شنیدم این بود تنها چیزی ک دیدم صورت جیمین و بعد سیاهی....
میگرنم اوت کرده بود.. سرم فجیح درد میکرد.. این دختره هم ا یه طرف.. اححح.. دستمو گذاشتم رو یه طرف صورتمو چشامو بستم. ک داد لیسا رو شنیدم.. چشامو باز کردم اما همه چی رو تار میدیدم
لیسا: چته روانی..؟
+چرا بم نزدیک شدی؟
لیسا: دوس داشتم.
+خفه شو.
لیسا: هوی ات.. اگ اون بادکنکو نمیترکوندی میتونسم ببوسمش..
+اسم ات رو ب زبونت نیار هرزه.
لیسا: من هرزه اممممم؟
ب چ جراتی ب من گفتی هرزهههه؟
(بچه هاااااااا بلینکیا برنخوره بتون.. من خودمم هم بلینکم و ارمی.. و اینکه اره این لیسا با لالیسا مانوبان خودمون فرق داره.)
لیسا داشت میرفت سمت جیمین ک با همون سرگیجه و چشایی ک بزور میبینن رفتم سمت جیمین و دقیقا وقتی لیسا اومد بزنه توی گوش جیمین دستشو گرفتم پیچوندم..
_یا همین الان ا اینجا گم میشی... یا کاری میکنم بری توی اتاق عمل گیر بیفتی..
چشاش پر اشک شد و دستشو ول کردم ک بدو بدو رف سمت رفیقاش و ت بغل یکیشون گریه کرد..
دیه پاهام نایی نداش و چشام نمیتونس چیزای زیادی رو ببینه.
داشتم میفتادم ک جیمین دستمو گرف..
+ات چته؟
_م..مشکلی... ن..نیس..
+ینی چی مشکلی نیس؟ ات... اتتتت چته بلند شو..
تنها چیزی ک شنیدم این بود تنها چیزی ک دیدم صورت جیمین و بعد سیاهی....
۸.۲k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.