دخترای لجباز 💕 پسرای مغرور 💕
#دخترای_لجباز 💕 پسرای_مغرور 💕
پارت سی ام :|
از زبون رومینا :
اون اینکارو نکرد...اون اینکارو نکرد....اون اینکارو نکرد...
وجی : اه خفه شو رومین مخم رفت !
تو چی میگی ؟ الان اعصابم خورده هاا . میزنم لهت میکنم ...وایسا ببینم اصن من چرا هیچی ب این یابو نگفتم؟ بزا برم شتکش کنم !
وجی : خل شدی ؟؟ اگه بری لهش کنی این یارو کل پته تو پیش دینا و مریم میریزه رو آب ! تازه..اگه نگه هم تو بزنی لهش کنی اونا میگن چیشده و اگه اون نگه بازم اون دوتا گوساله میفهمن . بعدم...اون خیلی از تو زورش بیشتره .
اه خب چیکار کنم خیر سرم ؟؟ من مگه رومینای آمازونی ای ک از پسرا متنفره نیستم ؟ مگه نمیخواستم سینگل ب گور شم ؟ مجردی برم عشق و حال...
وجی : خره ! دو بخشه ! خفه...شو ! فهمیدی ؟ بعدم جوگیر بدبخت مگه اون ازت خاستگاری کرده انقدر هولی؟ بعدم اون آزار داره . فقط میخواد آزارت بده..همین !
آره...همینه ! اون عوضی فقط آزار داره ! خب الان باید چ غلطی کنم ؟
وجی : عادی باش ! و برای پیشگیری از مشکلات پیش اومده یکمی ازش فاصله بگیر !
اه...چقدر دوس دارم بزنم با خاک یکسانش کنمااا . ولی خب باشه مجبورم .
رفتیم پیش بچه ها . مریم داشت عین چی ساندویچ میلمبوند و متینم با دهن زیادی باز (ک من غذایی ک دیشب خورده بودو توش دیدم) داشت نگاهش میکرد . دینا داشت با سورن بحث میکرد ک خاک تو سرت من گفتم از فیله بدم میاد و تو اد رفتی همونو خریدی و سورنم تو دفاع از خودش داشت میگفت ک من اینهمه رفتم زحمت کشیدم اینارو خریدم بجا دستت درد نکنته ؟ خلاصه ک ما هیچ جامون ب آدما نرفته . الان هرکی دیگه بود میشستن با عشق بهم نگاه میکردن و بعد ب طلوع خورشید نگاه میکردن...حالا ما ! دوتا گور خر نشستن سر غذا دعوا میکنن دوتا گوساله هم اونور عین چی میلبونن . اینورم ی خانم محترم با ی فضایی چشم دریده هیز آمازونی گوشی کش آزار دهنده تک افتاده . چیش...شانس ک نیس...
رفتم طرف دینا و گفتم : بریم ؟ من حوصلم سر رفت !
دینا : وااا خیلی زوده ک !
رومینا : من حال ندارم . میرم تو ماشین .
دینا : باش...
رفتم طرف ماشین و سوارش شدم .
دو روز بعد...
اخ سرم . چقدر درد میکنه ! این ور زدنای استادای ماهم تمومی نداره . چقدر حرف حرف حرف خستم کردید بابا!
بالاخره دانشگاه تموم شد . دینا گف ک من میرم ع ی دختره جزوه بگیرم . من و مریمم داشتیم تو دانشگاه قدم میزدیم .
مریم : تو تشنت نیس؟
رومینا : ن !
مریم : من میرم آب بخورم .
بعد رفت . اه این بشر چقدر آب میخوره . برا همینه هی میره توالت دیگه ! چیش...
یهو ی چیزی محکم خورد تو کمرم ک پخش زمین شدم . اه این چ کوفتی بود ؟ آخ چقدر درد داشت نمیتونم تکون بخورم !
برگشتم ک چهارتا پسر رو دیدم . چهارتا پسر تو دانشگاه ک بدجور تو نخ منو اون دوتا دوست منگلم بودن. این دوستان با هر دختری ی مدتی بودن غیر ع ما .
پارت سی ام :|
از زبون رومینا :
اون اینکارو نکرد...اون اینکارو نکرد....اون اینکارو نکرد...
وجی : اه خفه شو رومین مخم رفت !
تو چی میگی ؟ الان اعصابم خورده هاا . میزنم لهت میکنم ...وایسا ببینم اصن من چرا هیچی ب این یابو نگفتم؟ بزا برم شتکش کنم !
وجی : خل شدی ؟؟ اگه بری لهش کنی این یارو کل پته تو پیش دینا و مریم میریزه رو آب ! تازه..اگه نگه هم تو بزنی لهش کنی اونا میگن چیشده و اگه اون نگه بازم اون دوتا گوساله میفهمن . بعدم...اون خیلی از تو زورش بیشتره .
اه خب چیکار کنم خیر سرم ؟؟ من مگه رومینای آمازونی ای ک از پسرا متنفره نیستم ؟ مگه نمیخواستم سینگل ب گور شم ؟ مجردی برم عشق و حال...
وجی : خره ! دو بخشه ! خفه...شو ! فهمیدی ؟ بعدم جوگیر بدبخت مگه اون ازت خاستگاری کرده انقدر هولی؟ بعدم اون آزار داره . فقط میخواد آزارت بده..همین !
آره...همینه ! اون عوضی فقط آزار داره ! خب الان باید چ غلطی کنم ؟
وجی : عادی باش ! و برای پیشگیری از مشکلات پیش اومده یکمی ازش فاصله بگیر !
اه...چقدر دوس دارم بزنم با خاک یکسانش کنمااا . ولی خب باشه مجبورم .
رفتیم پیش بچه ها . مریم داشت عین چی ساندویچ میلمبوند و متینم با دهن زیادی باز (ک من غذایی ک دیشب خورده بودو توش دیدم) داشت نگاهش میکرد . دینا داشت با سورن بحث میکرد ک خاک تو سرت من گفتم از فیله بدم میاد و تو اد رفتی همونو خریدی و سورنم تو دفاع از خودش داشت میگفت ک من اینهمه رفتم زحمت کشیدم اینارو خریدم بجا دستت درد نکنته ؟ خلاصه ک ما هیچ جامون ب آدما نرفته . الان هرکی دیگه بود میشستن با عشق بهم نگاه میکردن و بعد ب طلوع خورشید نگاه میکردن...حالا ما ! دوتا گور خر نشستن سر غذا دعوا میکنن دوتا گوساله هم اونور عین چی میلبونن . اینورم ی خانم محترم با ی فضایی چشم دریده هیز آمازونی گوشی کش آزار دهنده تک افتاده . چیش...شانس ک نیس...
رفتم طرف دینا و گفتم : بریم ؟ من حوصلم سر رفت !
دینا : وااا خیلی زوده ک !
رومینا : من حال ندارم . میرم تو ماشین .
دینا : باش...
رفتم طرف ماشین و سوارش شدم .
دو روز بعد...
اخ سرم . چقدر درد میکنه ! این ور زدنای استادای ماهم تمومی نداره . چقدر حرف حرف حرف خستم کردید بابا!
بالاخره دانشگاه تموم شد . دینا گف ک من میرم ع ی دختره جزوه بگیرم . من و مریمم داشتیم تو دانشگاه قدم میزدیم .
مریم : تو تشنت نیس؟
رومینا : ن !
مریم : من میرم آب بخورم .
بعد رفت . اه این بشر چقدر آب میخوره . برا همینه هی میره توالت دیگه ! چیش...
یهو ی چیزی محکم خورد تو کمرم ک پخش زمین شدم . اه این چ کوفتی بود ؟ آخ چقدر درد داشت نمیتونم تکون بخورم !
برگشتم ک چهارتا پسر رو دیدم . چهارتا پسر تو دانشگاه ک بدجور تو نخ منو اون دوتا دوست منگلم بودن. این دوستان با هر دختری ی مدتی بودن غیر ع ما .
۲۷.۷k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.