فیک: اتاق۳۱۱
فیک: اتاق۳۱۱
part¹⁴
ویو چه مین
ولی ناچار از اینکه باید برم بیرون از جام بلند شدم که متوجه شدم
داروها نیست
بدون اینکه به درد پام فکر کردم از در به بیرون نگاه کردم و دیدم که دارو ها روی یکی از پله های نزدیک در افتاده
ولی خیلی از در دور بود
و دستم بهش نمیرسید
پام هم در خیلی بدی داشت بخاطر همین هیچ جوره نمیتونستم دارو ها رو بردارم
بعد یه نگاهی به دور ورم کردم و یه میله بلند دیدم
رفتم سمت میله و برش داشتم و رفتم
سمت دارو ها و میله رو سمت بسته داروها دراز کردم
ولی بازم بهش نمیرسید
کفرم در آمده بودا دیگه تحمل نداشتم میله رو محکم کوبوندم به دیوار که صدای خیلی خفه و بلندی کرد
که باعث شد گوشام رو بگیرم از صدای بلندش که
بعد از تموم شدن صدا
صدای از بیرون آمد که داشتند میگفتند......
یکی: صدای چی بود؟
یکی دیگه: نمیدونم کسی توی انباره؟
یکی:من الان توی انبار بودم ولی کسی نبود
یکی دیگه: برو چک کن ببین یه وقت کسی نرفته باشه تو
یکی: باشه
ویو چه مین
خیلی ترسیدم
اگه منو ببیند چی؟چیکار کنم؟
سریه در رو بستم و رفتم زیر یه ملافه ای که توی انبار بود و خودم رو زیرش پنهان کردم
که صدای باز شدن در آمد
که یکی گفت........
یکی دیگه: چی بود؟
یکی: مثل اینکه میله افتاده بوده
یکی دیگه:واقعا؟
یکی: آره
یکی دیگه: خب چرا وایسادی؟ صافش کن بیا بریم سرکار
یکی:باشه بابا آمدم
ویو چه مین
مثل اینکه میله رو صاف کرد از اونجا رفت
از صدای بسته شدن در فهمیدم که یکی در رو بسته
ولی بازم چند دیقه ای زیر ملافه موندم که یه وقت دوباره کسی نیاد
بعد از چند دیقه که در سکوت متلق گذشت و صدای کسی دیگه ای نیومد از زیر ملافه بیرون آمدم و رفتم سمت
در و در رو باز کردم
و با کمال تعجب دیدم که بسته داروها نیست
با ترس به اطرافم نگاه کردم که نگاهم به زمین رفت
و دیدن که بسته داروها از روی پله ها افتاده روی زمین
دیکه بیخال داروها شدم و گفتم که میگم گمشو کردم
و رفتم سمت در
و به آرومی در رو باز کردم
و دیدم که یه اتاق هست که یه میز چهار نفره با کمد های بزرگ دو طرفتش هست
ولی بدون اینکه توجهی بهشون بکنم رفتم سمت در دیگه و اونم به آرومی بازش کردم
و رسیدم به بخش خودم
وقتی که در رو باز کردن بخاطر نوری که بود چشمام رو بستم تا چشمام به روشنای عادت کنه
و از اتاق رفتم بیرون رو در رو بستم
و بخاطر در پام لنگ لنگ راه میرفتم
[(پایان part¹⁴)]
نویسنده: اینم از این سه تا پارتی که گذاشتم ، دیگه اگهبد شده به بزرگی خودتون ببخشید دیگه نمیدونستم در چه حد میتونم خوب بنویسم🤗
part¹⁴
ویو چه مین
ولی ناچار از اینکه باید برم بیرون از جام بلند شدم که متوجه شدم
داروها نیست
بدون اینکه به درد پام فکر کردم از در به بیرون نگاه کردم و دیدم که دارو ها روی یکی از پله های نزدیک در افتاده
ولی خیلی از در دور بود
و دستم بهش نمیرسید
پام هم در خیلی بدی داشت بخاطر همین هیچ جوره نمیتونستم دارو ها رو بردارم
بعد یه نگاهی به دور ورم کردم و یه میله بلند دیدم
رفتم سمت میله و برش داشتم و رفتم
سمت دارو ها و میله رو سمت بسته داروها دراز کردم
ولی بازم بهش نمیرسید
کفرم در آمده بودا دیگه تحمل نداشتم میله رو محکم کوبوندم به دیوار که صدای خیلی خفه و بلندی کرد
که باعث شد گوشام رو بگیرم از صدای بلندش که
بعد از تموم شدن صدا
صدای از بیرون آمد که داشتند میگفتند......
یکی: صدای چی بود؟
یکی دیگه: نمیدونم کسی توی انباره؟
یکی:من الان توی انبار بودم ولی کسی نبود
یکی دیگه: برو چک کن ببین یه وقت کسی نرفته باشه تو
یکی: باشه
ویو چه مین
خیلی ترسیدم
اگه منو ببیند چی؟چیکار کنم؟
سریه در رو بستم و رفتم زیر یه ملافه ای که توی انبار بود و خودم رو زیرش پنهان کردم
که صدای باز شدن در آمد
که یکی گفت........
یکی دیگه: چی بود؟
یکی: مثل اینکه میله افتاده بوده
یکی دیگه:واقعا؟
یکی: آره
یکی دیگه: خب چرا وایسادی؟ صافش کن بیا بریم سرکار
یکی:باشه بابا آمدم
ویو چه مین
مثل اینکه میله رو صاف کرد از اونجا رفت
از صدای بسته شدن در فهمیدم که یکی در رو بسته
ولی بازم چند دیقه ای زیر ملافه موندم که یه وقت دوباره کسی نیاد
بعد از چند دیقه که در سکوت متلق گذشت و صدای کسی دیگه ای نیومد از زیر ملافه بیرون آمدم و رفتم سمت
در و در رو باز کردم
و با کمال تعجب دیدم که بسته داروها نیست
با ترس به اطرافم نگاه کردم که نگاهم به زمین رفت
و دیدن که بسته داروها از روی پله ها افتاده روی زمین
دیکه بیخال داروها شدم و گفتم که میگم گمشو کردم
و رفتم سمت در
و به آرومی در رو باز کردم
و دیدم که یه اتاق هست که یه میز چهار نفره با کمد های بزرگ دو طرفتش هست
ولی بدون اینکه توجهی بهشون بکنم رفتم سمت در دیگه و اونم به آرومی بازش کردم
و رسیدم به بخش خودم
وقتی که در رو باز کردن بخاطر نوری که بود چشمام رو بستم تا چشمام به روشنای عادت کنه
و از اتاق رفتم بیرون رو در رو بستم
و بخاطر در پام لنگ لنگ راه میرفتم
[(پایان part¹⁴)]
نویسنده: اینم از این سه تا پارتی که گذاشتم ، دیگه اگهبد شده به بزرگی خودتون ببخشید دیگه نمیدونستم در چه حد میتونم خوب بنویسم🤗
۶.۴k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.