𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 99
____
"ویو–کوک"
شنیدن صدای خنده هاش جوری ارامش داشت که موج ها نوازش وار ساحلو قلقلک میدن.....با اومدن اون لعنتی! من اونو میکشم چطور جرعت کرده بیاد.... اعصبانی بودم....ولی خودمو بی تفاوت نشون میدادم....
ات اون فهمیده بود چه خطری تهدیدمون میکنه....بعد ازرنوازش و در دست گرفتن گونه ات به سمت بیرون قدم برداشتم.....از اتاق که خارج شدم وارد سالن بالا شدم به سمت کاناپه رفتمو با بیاهمیتی نشستم....پتی چپمو روی پای راستم انداختم.....لیوان پر از مایع قرمزی که روی میز بودو برداشتم.....
بعد چند چرخش و مقداری نوشیدن....روبهش کردم.....با جدیت کامل بهش چشم دوختم....
کوک:هان یئو! چرا همیشه مزاحم لحظات عاشقانه زندگیم میشی؟"اروم.اخم"
یئو:دفعه قبلی وقت نداشتیم حرف بزنیم....."لبخند"
اومدم بهت پیشنهاد پر سودی بدم.....
نظرت راجب صلح چیه؟
منو تو میتونیم ترکیب خطرناکی بشیم ی محموله از طلای اب شده اونور اب داره چشمک میزنه.....نصف نصف....منصفانست...
کوک:چیشده که به فکر سود من افتادی؟
یئو: تموم نشده......اون دختره....من اون محموله رو باهات شریک شدم که برام سوالی ازش بکنی.....شرکتم به مشکل بر خورده باید شماره یکی از اسناد رسمی که مادر دیونش به اتیش کشیده رو پیدا کنم!
لی ات!
اصلا چرا تو بهتر خودم ازش بپرسم....
با شنیدن اسم ات داشتم نابود میشدم....سر جمله آخرش نتونستم خودمو کنترل کنم.....با قدم هاش به سمت اتاق شعلهور شدن چیزیو درون خودم احساس کردم.....به وضوح اتیش گرفتن و سوختن قلبمو حس میکردم
قبل ازینکه دستگیره اتاق خواب ات و پایین بکشه بهش حملهور شدم......
_
_
_
_
با صدای جیغ خدمتکارا به خودم
اومدم....نگاهمو به اطراف چرخوندم تا ات و ببینم ولی انگار کور شده بودم......با شنیدن صدای هق هق.....
به عقب برگشتم.....
ات با چشمای اشکیش به چیزی زل زده بود
به دیوار تکیه داده بودو ذانوهاشو بغل کرده بود....
𝑃𝐴𝑅𝑇: 99
____
"ویو–کوک"
شنیدن صدای خنده هاش جوری ارامش داشت که موج ها نوازش وار ساحلو قلقلک میدن.....با اومدن اون لعنتی! من اونو میکشم چطور جرعت کرده بیاد.... اعصبانی بودم....ولی خودمو بی تفاوت نشون میدادم....
ات اون فهمیده بود چه خطری تهدیدمون میکنه....بعد ازرنوازش و در دست گرفتن گونه ات به سمت بیرون قدم برداشتم.....از اتاق که خارج شدم وارد سالن بالا شدم به سمت کاناپه رفتمو با بیاهمیتی نشستم....پتی چپمو روی پای راستم انداختم.....لیوان پر از مایع قرمزی که روی میز بودو برداشتم.....
بعد چند چرخش و مقداری نوشیدن....روبهش کردم.....با جدیت کامل بهش چشم دوختم....
کوک:هان یئو! چرا همیشه مزاحم لحظات عاشقانه زندگیم میشی؟"اروم.اخم"
یئو:دفعه قبلی وقت نداشتیم حرف بزنیم....."لبخند"
اومدم بهت پیشنهاد پر سودی بدم.....
نظرت راجب صلح چیه؟
منو تو میتونیم ترکیب خطرناکی بشیم ی محموله از طلای اب شده اونور اب داره چشمک میزنه.....نصف نصف....منصفانست...
کوک:چیشده که به فکر سود من افتادی؟
یئو: تموم نشده......اون دختره....من اون محموله رو باهات شریک شدم که برام سوالی ازش بکنی.....شرکتم به مشکل بر خورده باید شماره یکی از اسناد رسمی که مادر دیونش به اتیش کشیده رو پیدا کنم!
لی ات!
اصلا چرا تو بهتر خودم ازش بپرسم....
با شنیدن اسم ات داشتم نابود میشدم....سر جمله آخرش نتونستم خودمو کنترل کنم.....با قدم هاش به سمت اتاق شعلهور شدن چیزیو درون خودم احساس کردم.....به وضوح اتیش گرفتن و سوختن قلبمو حس میکردم
قبل ازینکه دستگیره اتاق خواب ات و پایین بکشه بهش حملهور شدم......
_
_
_
_
با صدای جیغ خدمتکارا به خودم
اومدم....نگاهمو به اطراف چرخوندم تا ات و ببینم ولی انگار کور شده بودم......با شنیدن صدای هق هق.....
به عقب برگشتم.....
ات با چشمای اشکیش به چیزی زل زده بود
به دیوار تکیه داده بودو ذانوهاشو بغل کرده بود....
۹.۲k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.