𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 98
____
خواستم با جدیتم ازین وضع درام....بدونه نگا کردن به دستم هرچی بهش وصل بودو کندم.....ابروهامو بهم نزدیک کردم....
ولی با دیدن ابروی بالا و لبخند از روی قدرتش....و اون قیافه گرفتنش.....
خندم گرفت....دستامو روی صورتم گذاشتمو روی شکم چرخیدم......
خندم بند نمیومد....صدای خندههای کوکم بهش اضافه شد.....دیگه صدای دستگاهی نبود.....دیگه صدای چک چک ریختن سرم توی محفظه کوچیکش نبود.....
فقط و فقط صدای خندیدن ما شنیده میشد.....
یعنی میشه توی ناراحتیامونم انقد خوشحال باشیم؟
بین صدای خندهها صدایی فاصله انداخت....متوجهش نشدم هنوزم صداس قهقههام فضارو پر کرده بود....ولی صدای کوک شنیده نمیشد.... لحظه ای سکوت به خنده قالب شد......
جون بلند شدن نداشتم......پس به سمت کوک چرخیدم....
ولی اون با قیافه بیتفاوت به نفطه ای خیره بود.....
ات: کوک؟
کوک:_
ات:کوک"بلند"
نگاهشو به سمتم داد ولی حرفی نمیزد....چهرش بعد داد گرفته من سوالی شد......
ات:میشه کمک کنی بلندشم!
کوک: باشه
با کمکش آروم اروم روی تخت نشستم.... مستقیم به چشام زل زده بود...
ات:چی شد...ه
به روبه رو نگاهی انداختم ولس با چیزی که دیدم خشکم زد.....بغضم گرفت...
کوک پاشد که به سمت اون حرکت کنه...دستشو گرفتمو به عقب کشیدم ولی جر جهت نگاهش حرکتی نکرد
ات: ن...نرو ل...ل.. لطفاً
سکوت کرده بود....این جلوه خشن و ترسناکی ازش ساخته بود.....ولی من به این تغییر مود عادت که هیچ......
وابسته شده بودم....
دستی نوازش وار به سرم کشید.....به سمت صورتم حرکتش داد.....گونمو از صورتم کمی با فشار فاصله داد و نوازش کرد....
سعی میکرد قبل از رفتش متقاعدم کنه...
این روالش بود....
میترسیدم....از رفتنش پیش اون شخص....
با صدای قدم هاش توجهمو به مسیر راه رفتنش جلو شد.....
قبل از اینکه نگاهم به این فرد بیفته.....سرمو به طرف پنجره چرخوندم.....سعی در اروم نشون دادن خودم داشتم......
افکاری به ذهنم خطور میکرد.....که نمیخواستم غرقشون بشم.....ولی تنها راه نجات زندگیامون.....عملی شدن این افکار بود.....
اگه اینا راه نجاتن پس من عملیشون میکنم.....
𝑃𝐴𝑅𝑇: 98
____
خواستم با جدیتم ازین وضع درام....بدونه نگا کردن به دستم هرچی بهش وصل بودو کندم.....ابروهامو بهم نزدیک کردم....
ولی با دیدن ابروی بالا و لبخند از روی قدرتش....و اون قیافه گرفتنش.....
خندم گرفت....دستامو روی صورتم گذاشتمو روی شکم چرخیدم......
خندم بند نمیومد....صدای خندههای کوکم بهش اضافه شد.....دیگه صدای دستگاهی نبود.....دیگه صدای چک چک ریختن سرم توی محفظه کوچیکش نبود.....
فقط و فقط صدای خندیدن ما شنیده میشد.....
یعنی میشه توی ناراحتیامونم انقد خوشحال باشیم؟
بین صدای خندهها صدایی فاصله انداخت....متوجهش نشدم هنوزم صداس قهقههام فضارو پر کرده بود....ولی صدای کوک شنیده نمیشد.... لحظه ای سکوت به خنده قالب شد......
جون بلند شدن نداشتم......پس به سمت کوک چرخیدم....
ولی اون با قیافه بیتفاوت به نفطه ای خیره بود.....
ات: کوک؟
کوک:_
ات:کوک"بلند"
نگاهشو به سمتم داد ولی حرفی نمیزد....چهرش بعد داد گرفته من سوالی شد......
ات:میشه کمک کنی بلندشم!
کوک: باشه
با کمکش آروم اروم روی تخت نشستم.... مستقیم به چشام زل زده بود...
ات:چی شد...ه
به روبه رو نگاهی انداختم ولس با چیزی که دیدم خشکم زد.....بغضم گرفت...
کوک پاشد که به سمت اون حرکت کنه...دستشو گرفتمو به عقب کشیدم ولی جر جهت نگاهش حرکتی نکرد
ات: ن...نرو ل...ل.. لطفاً
سکوت کرده بود....این جلوه خشن و ترسناکی ازش ساخته بود.....ولی من به این تغییر مود عادت که هیچ......
وابسته شده بودم....
دستی نوازش وار به سرم کشید.....به سمت صورتم حرکتش داد.....گونمو از صورتم کمی با فشار فاصله داد و نوازش کرد....
سعی میکرد قبل از رفتش متقاعدم کنه...
این روالش بود....
میترسیدم....از رفتنش پیش اون شخص....
با صدای قدم هاش توجهمو به مسیر راه رفتنش جلو شد.....
قبل از اینکه نگاهم به این فرد بیفته.....سرمو به طرف پنجره چرخوندم.....سعی در اروم نشون دادن خودم داشتم......
افکاری به ذهنم خطور میکرد.....که نمیخواستم غرقشون بشم.....ولی تنها راه نجات زندگیامون.....عملی شدن این افکار بود.....
اگه اینا راه نجاتن پس من عملیشون میکنم.....
۹.۵k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.